دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۰

گفتگوی نیکی کریمی و امید روحانی در روزنامه اعتماد

 گفتگوی نیکی کریمی و امید روحانی درباره ی عکاسی ،پاییز ۱۳۸۸ در روزنامه اعتماد منتشر شده بود، زمانی که نیکی کریمی اولین نمایشگاه انفرادی عکس خودش را در گالری گلستان برگزار کرد،با وجود گذشت بیشتر از یک دهه هنوز هم بازخوانی دوباره این مصاحبه خواندنی است.

به ناگزير، در قبال کسی که يک بازيگر شناخته شده و برجسته سينماست و برای اولين بار نمايشگاهی از عکس هايش برگزار کرده، بايد از يک سوال متعارف شروع کنم. از کی عکاسی را شروع کرديد؟

فکر کنم از سال ۱۳۷۲ بود.

يعنی تقريباً دو سه سال بعد از شروع کار بازيگری در سينما؟

بله.

خب، چه چيزی شما را در آن سال ها به عکاسی جلب کرد؟

خيلی ساده برايم جالب آمد، شايد ماجرا برمي گردد به فيلمبرداری و دوربين و سفرها برای رفتن و انتخاب محل های فيلمبرداری و اصلاً خود پديده تصوير، بعدتر اصلاً سفرهايی براي عکاسی پيش آمد و کم کم شد يک سرگرمی...

و از همين شکل، عکاسی از منظره برايتان کشف شد؟

بله،اوايل در مسافرت ها يک دوربين با خودم مي بردم. شروع کردم به عکس گرفتن از هر منظره ای. بعد کم کم فکر کردم فقط اين نباشد که صرفاً عکس بگيرم و بد نيست که سعي کنم جدی تر باشم. جدی تر عکس بگيرم.




يعني فقط منظره و طبيعت... و فکر نکرديد که حالا عکس از چهره ها بگيرم و... عکاسی تجربی و...؟

چرا اتفاقاً وقتي جدی شد، در همه اين زمينه ها کار کردم. در اين چهار پنج سال اخير اتفاقاً به طور جدی در همه زمينه ها کار کردم. در زمينه عکس های تجربی، يا عکس هايی که در عرف نامگذاری و اصطلاح به آن ها مي گويند عکس های هنری و حتي خود چهره نگاری.

  در همه اين زمينه ها به طور جدی بسيار کار کردم. آن چه اين جا در اين نمايشگاه می بينيد يک انتخاب است از عکس های طبيعت، يعني ترجيح دادم در اين شکل ظاهر شوم.

پس يعنی مجموعه های کامل يا نيمه کاملی از همه نوع تجربياتتان داريد.

بله زياد. اما براي انتخاب يک زمينه از فعاليت در عکاسي، براي برگزاري اولين نمايشگاه، فکر کردم درست تر اين است که از ساده ترين و اولين مواجهه ام با عکاسي شروع کنم، يعني عکاسي از منظره، اين يک انتخاب آگاهانه شخصي بود، همين.



جالب است که کسی که با بازيگري شروع مي کند و هميشه جلوي دوربين بوده و در واقع خودش موضوع عکاسي است جلب بشود که برود پشت دوربين. يعني فيلمسازي و عکاسي و رفتن پشت دوربين جواب به يک انگيزه قوي تر و يک نياز اوليه است. يعني به جاي اين که ديده بشويد، حالا ببينيد و حاصل ديدن را با ديگران به اشتراک بگذاريد. علتش اين است که بازيگري به شور خلاقه جواب کافي نمي دهد و بايد از مجرايی ديگر به نياز خلق و خلاقيت جواب داد. بازيگري را خلاقه نمي دانيد؟

طبعاً خودم هم از خودم همين سوال را کرده ام. راستش خيلي دلم مي خواست مثل خيلي از بازيگرها همه انرژي و حس و حال و شورم را در بازيگري مي گذاشتم، اما اين يک تصميم خواسته نبوده، يعني اين که آگاهانه فکر کنم حالا مي خواهم فقط يک بازيگر باشم يا نباشم. 

 کم کم ديدم و حس کردم که اين انگيزه، شور و علاقه وجود دارد که انرژي ام را در زمينه هاي ديگر بگذارم. حس کردم که مي خواهم ترجمه کنم و نشستم و ترجمه کردم. حس کردم که مي خواهم بنويسم و نوشتم. حس کردم که دلم مي خواهد عکس بگيرم و عکس جدي بگيرم و گرفتم.

 همه اين ها به هم مربوطند. در واقع از يک جنس اند. يک نوع کارند. سال گذشته موقع تجربه و شرکت در اکسپوي عکس تهران، خيلي ها خوششان آمد که من يا رضا کيانيان يا خيلي از آدم هاي رشته هاي ديگر عکس هايمان را در نمايشگاه گذاشتيم اما خيلي هاي ديگر هم انتقاد کردند که چرا آدم هاي ديگر از کارها و صنف های ديگر آمدند و شرکت کردند و عکس گذاشتند.

 من ياد زماني افتادم که عباس کيارستمي نمايشگاهي از عکس هايش گذاشته بود و خيلي از عکاسان جبهه گرفتند که چرا اولاً يک کسي که سينماگر است نمايشگاه عکس گذاشته و عده اي از همان آدم ها اصلاً معتقد بودند چه عکاس بدي است.

  به نظرم واقعاً همين اظهارنظرها که چقدر بد عکاسي مي کند در واقع به همان اعتراض اول برمي گشت، يعني پذيرش کساني از ديگر رشته هاي هنري به ديگر حيطه ها براي اهل آن رشته ها سخت است. نمي پذيرند که مثلاً يک نويسنده بيايد و نقاشي کند يا يک بازيگر شعر بگويد يا قصه بنويسد، يا عکاسي کند. فکر مي کنم اين ناامن شان مي کند. اين خط کشي ها در ايران بسيار رايج است اما همه فراموش مي کنند که مگر سينما چيست؟ سينما همين است. من چگونه فيلم مي سازم؟ خيلي عجيب است که يک کارگردان فيلم بسازد اما عکاسي نکند. 

 نمي گويم همه کارگردان ها بايد عکاس باشند، اما نبايد عجيب باشد که يک سينماگر که کارش با تصوير و شناخت تصوير و قاب بندي و نور و فضاسازي است بخواهد يا بتواند يا دوست داشته باشد عکاسي هم بکند.

  در هر حال من به عکاسي علاقه داشتم. من بارها به سفر عکاسي رفته ام. ما بارها به سفر رفتيم فقط براي اين که عکاسي کنيم. خيلي ها تمايلي به نشان دادن عکس هايشان ندارند و معتقدند براي خودشان عکس مي گيرند و نمي خواهند ديگران عکس هايشان را ببينند ولي عده ای هم دوست دارند تجربه شان را با ديگران به اشتراک بگذارند.

  من خب مثل خيلي از آدم ها کتاب مي خوانم. بعد فکر کردم چرا مردم ايران نبايد نويسنده ای مثل حنيف قريشي را بشناسند. پس کتابي از قريشي را که خوانده بودم و خيلي دوستش داشتم ترجمه کردم و ناشري چاپ کرد. در مورد عکس هم همين طور است. فکر کردم ۱۵ ، ۱۶ سال است عکاسي مي کنم و دوست داشتم يک انتخاب از يک مجموعه از عکس هايم را به داوري بگذارم. در واقع ارائه بدهم که ديگران ببينند.


تعريف کرديد که براي خودتان سفر عکاسي ترتيب مي داديد. يعني به سفر مي رفتيد که عکاسي کنيد؟ دنبال چه مي گشتيد؟ مي رفتيد که منظره جذاب و زيبا پيدا کنيد؟ قشنگ باشد؟

نه به اين شکل. اولاً خيلي از سفرهاي عکاسي لزوماً به عکس نمي رسد. مي رويد اما به چيزي برنمي خوريد. حاصلي ندارد. عکس نگرفته برمي گرديد اما...

يعني چه چيزي در يک منظره نظر شما را جلب مي کند؟ من در سفرهايی با مثلاً کيارستمی همراه بوده ام. در جاده مي رويم. به نظر و چشم من هيچ منظره خاصي وجود ندارد که نظر مرا به عکاسي جلب کند اما يک مرتبه اتومبيل را کنار جاده نگه مي دارد، پايين مي آيد و يک انتخاب مي کند و مي گيرد. من در آن چه او انتخاب کرده و عکس اش را گرفته هيچ چيز جالبي نمي بينم اما او ديده است. جالب است که در يکي دو تا از اين سفرها سيف الله صمديان هم بود. براي او هم که عکاس است چيز جالبي وجود نداشت و تعجب مي کرد که چه چيز اين منظره توجه عباس کيارستمی را جلب کرده است. حالا شما چگونه قاب و تصويرتان را انتخاب مي کنيد؟ وقتي به عکاسي طبيعت و منظره مي رويد، دنبال چه چيزي هستيد؟ چه چيزي در يک منظره نظرتان را جلب مي کند؟ پيش خودتان مي گوييد اين خوب است. اين را بگيرم.

هيچ کس نمي داند. همان طور که گفتم سيف الله صمديان هم نمي دانست. فکر مي کنم هيچ کس نمي داند. اين يک اتفاق ناخودآگاه است. به حس زيبايي شناسي آدم برمي گردد. به لحظه، به حس و حال، به احساس آدم در طول روز برمي گردد. 

به تصويري برمي گردد که آدمي در خودش مي بيند. يک لحظه است که حس مي کني آن اتفاقي که به نظرت مهم است دارد مي افتد. براي همين است که دو تا آدم ديگر که در ماشين هستند آن را نمي بينند، ولي به نظر عکاس يا شخصي که مي خواهد عکس بگيرد مهم، زيبا، جذاب يا جالب است.

براي خود من همين طور است. در ماشين حرف زنان در جاده مي رانيم يا موسيقي گوش مي کنيم و من ناگهان مي بينم منظره ای که در جلو يا مثلاً سمت راست يا چپ است براي من زيبا، يا جذاب يا هماني است که دوست دارم. ديگراني که در اتومبيل هستند ممکن است حس و حال و ديد ديگري داشته باشند.

 خيلي از مواقع هم نور مناسب نيست. هيچ تضاد نوري وجود ندارد، يا مرا جلب نمي کند و ممکن است شخص ديگري را جلب کند. يا اصلاً معجزه ای صورت نمي گيرد.سفري کرده ايم و مصاحبتي با دوستي و تمدد اعصابي 

گاهي هم بيش از يک بار، چند بار شگفت زده مي شوی. يا حتي منظره زيبايي هم هست اما تو را شگفت زده نمي کند. طبعاً به شخص، به حال و حس او، به احساسات لحظه ای به ده ها چيز مختلف بستگي دارد.

دنبال زيبايي براي حس و حال خودتان مي گرديد؟

نه لزوماً. ممکن است زيبايي هم به درد نخورد. مسئله، ارزش ثبت کردن است و اين ارزش گذاری خيلي شخصي است و به ديد و گرافيک ذهني هر کس برمي گردد

چگونه انتخاب کرديد، اين عکس ها چگونه انتخاب شده اند؟

اين ها از زمان هاي مختلف و جاهاي مختلف است. چند سال پيش عده اي از دوستان داشتند براي يورونيوز کليپ مي ساختند و اين نيازمند سفرهای گوناگون بود. من هم همراه شان بودم. به جاهاي مختلف رفتيم؛ از شمال تا جنوب. من هم عکس هاي خودم را مي گرفتم. خيلي از عکس ها مال آن موقع است. من از ميان آن عکس ها چندتايي انتخاب کرده ام و عکس هايي ديگر از سفرهاي ديگر.

همه عکس های مجموعه ارائه شده در نمايشگاه، ويژگي های رنگی دارند يعني بايد رنگي گرفته مي شدند، چرا شما سياه و سفيد گرفته ايد، يا شايد رنگی گرفته ايد و سياه و سفيد چاپ کرده ايد. چرا رنگي کار نکرده ايد؟

اين هم سليقه است. بخشي از عکس ها اصلاً سياه و سفيد گرفته شده اند و تعدادي هم رنگي گرفته شده اند و من سياه و سفيد چاپ شان کرده ام. انتخاب سياه و سفيد براي اين بوده که احساس مي کردم تضاد- کنتراست- در سياه و سفيد قشنگ تر است، بهتر نمود دارد. خود من سياه و سفيد را بيشتر دوست دارم، يا در واقع دوست دارم رنگ زيادي وجود نداشته باشد.



چرا؟

راستش نمي دانم. شايد عکس رنگي براي نوع عکس هاي تجربي بهتر باشد، يا در پرتره، ولي براي اين نمايشگاه دوست داشتم سياه و سفيد باشند و بيشتر روي کنتراست سياه با سفيد کار کنم. دو سه تا عکس که به اکسپوی عکس داده بودم، عکس هايی از سطح آب بودند. بيشتر عکس هايي که با کمترين رنگ بودند، اغلب سبز يا آبي شان بيشتر بود، در واقع مي شود گفت جوری مونو کروم کار کردم.،دوست نداشتم ده تا رنگ داشته باشند  بيشتر روي رنگ آب  يعني جوری آبی  کار کرده بودم.

يعني فرار از تزيين؛ مقصودم اين است که نمي خواهيد از رنگ به عنوان عامل تزيين استفاده کنيد.

من هنوز آن قدر نمايشگاه نگذاشته ام که اصلاً بتوانم به شکل يک ديد کلي راجع به اين نکته تصميم بگيرم يا اصلاً صحبت کنم و حکم صادر کنم. اينجا يک سليقه است. البته ترجيح خودم اين است. اين نوع عکاسي براي من زيباست.دوست دارم سياه و سفيد کار کنم، چون از کنتراست، از تضاد اين دو رنگ لذت مي برم. دوست دارم با کنتراست زياد کار کنم و مونو کروم.وقتي سايه ای روي کوهي مي افتد، به نظرم در سياه و سفيد بهتر و زيباتر ديده مي شود. در سياه و سفيد، با کنتراست سياه و سفيد و رنگ سوم، يعني خاکستري طرف هستيد، اين تضاد و خاکستري به عنوان رنگ آشتي يا رنگ واسطه برايم بسيار زيباست.

پس يعني سياه و سفيدها را تشديد هم کرده ايد؟

گاهي بله، در بعضي از عکس ها نقاط يا خطوط برخورد سياه و سفيد را تشديد کرده ام.

چقدر عکاسي شما را به لحاظ شور و شوق هنري ارضا مي کند؟ شما بالاترين ميزان ارضاي هنري را در بازيگري و ساختن فيلم داشته ايد؛ در ترجمه، در ترجمه شعر و در تجربه جديدتان، صداپيشگی و کتاب صوتی که به زودی منتشر مي شود. حالا با توجه به همه آن تجربه های سابق، عکاسی اين شوق را جواب مي دهد؟

راستش فکر مي کنم  يا دست کم براي من  عکاسي يک کار بسيار شخصي است. در موقع عکاسي آدم به اين فکر نمي کند که حالا بعدش چه مي شود، ولي بعداً فکر مي کند مي تواند نتيجه کارش را نمايش بدهد و در نتيجه، با ديگران سهيم بشود. اتفاقي را که براي تو رخ داده مي تواني به ديگران نشان بدهي، ولي آن لحظه، لحظه بسيار لذت بخش، لحظه ای است که عکاسي مي کني. فکر مي کنم هيچ لذتي بيش از انجام خود سفر عکاسي نيست و هيچ لحظه ای جالب تر از لحظه ای نيست که آدم يک عکس خوب، يک تصوير خوب گرفته است. لحظه ای است دلپذير مثل زماني که شنيدن يک موسيقي خوب حال آدم را خوب مي کند يا شعر زيبايي مي شنود و مهم تر، لحظه ای که جلوي يک منظره طبيعي، يک نمايش از زيبايي طبيعت ايستاده و به منظره باشکوهي از زيبايي طبيعت نگاه مي کند و لذت مي برد. 

وقتي شما به سفر عکاسي مي رويد، در واقع به دنبال تماشاي اين لحظه هاي باشکوه مي رويد و وقتي به آن منظره، به آن لحظه از تماشاي اين شکوه طبيعت مي رسيد، خب لذتي حاصل مي شود که چيزي مثل آرامش، کسب آرامش، رسيدن به اين آرامش روحي و عاطفي است. همين قدر شخصي است و شايد به خاطر همين شخصي بودن است که عکاسي را دوست دارم.

 اگر وقت کنم، خب خيلي لذت بخش است که آدم مرتب به اين سفرها برود. متاسفانه وقت من به لحاظ حرفه ام اجازه اين سفرهاي دائم را نمي دهد. فقط آن هايي که حرفه شان عکاسي است، به اين سفرها مي روند و لذت مي برند و به آرامش مي رسند، هر چند لذت شخصي و روحي از انجام يک چنين سفر، و تجربه ای چنين شخصي به آدمي مثل من مي رسد که گهگاه اين فرصت را ميان انجام کار حرفه ای ام پيدا مي کنم.

 در مورد من اين امتياز وجود دارد که دائم در حال سفر هستم و دوربينم هميشه با من است، پس دائم عکاسي مي کنم. اسم اين سفرها البته «سفر عکاسي» نيست، يعني به قصد عکاسي نيست. خود اين، مسئله مهمي است. وقتي شما به قصد عکاسي به سفر مي رويد، يک انگيزه و هدف داريد، يعني به سفر مي رويد که عکاسي کنيد. شايد اين در نوع نگاه و ديد و چشم و انتخاب تاثير بگذارد. اما به هر حال در سفرهاي معمولي يا سفر به قصد و هدف ديگر گاهي چيزهايي گيرتان مي آيد که بسيار ارزش دارد. در سفرهاي خارجي از مردم عکس مي گيرم

پس علاقه به عکاسي مردم شناسانه هم داريد؟

خب بله. اما مثلاً فتوژورناليسم براي من جذاب نيست، پس به آن سمت نمي روم. کار من نيست. البته بهتر است بگويم تا به حال به آن سمت نرفته ام.

فتوژورناليسم يک مقوله جداست. يک انتخاب است. حادثه ای رخ داده است و کسی که عکاسی می کند برايش جالب مي شود که برود و حادثه را ثبت کند. اين وجه برايتان جالب نيست؟

واقعيت اين است که خيلي نه. به آن سمت جلب نشده ام. بيشتر دوست داشته ام و دارم که ببينم. بيشتر دوست دارم که نگاه و شيوه ديدن خودم را ثبت کنم. نه اين که در فتوژورناليسم اين اتفاق نمي افتد. بالاخره هر آدمي ،هر عکاسي  يک نگاه و نقطه توجه و ديد دارد و در عکس هاي ژورناليستي هم همين نگاه را مي شود ديد. اما به هر حال حادثه، يک جنگ، يک زلزله يا حوادثي شبيه اين خود به خود تا حد زيادي نگاه عکاس را به حادثه متوجه مي کند و من خودم را نديده ام که بخواهم به آن سمت بروم.

 همه عکاسان فتوژورناليست را هميشه تحسين کرده ام اما در خودم اين توجه و اين شجاعت را نديده ام. تجربه زيبايي شناسانه برايم جذاب تر بوده است که اين در سکون و سکوت و آرامش بيشتر رخ مي دهد. دست کم براي من اين طور بوده. تجربه ثبت زيبايي بيشتر جلبم کرده است.

به عکاسي به شکل تئوريک هم فکر مي کنيد؟

نه، فعلاً نه. تا اين لحظه نه. شايد روزی جلب شوم. جدا از اين، حتي آدم فني هم نيستم. از خود دوربين هم خيلي سررشته ندارم. حتي از تلفن همراه هم خيلي سررشته ندارم. روي هم رفته آدمي اهل ابزار و کشف اطلاعات درباره ابزار و کسب اطلاعات فني از ابزارها هم نيستم. يک روز با امير عابدي عکاس صحبت مي کردم چون يک دوربين بهتر و کامل تر مي خواستم. به او گفتم من حوصله خواندن بروشورها و کاتالوگ ها را ندارم. او گفت ماجرا را به شکل ساده خواهد گفت مثلاً دو سه تا دوربين و وجه افتراق ها و نکات اصلي را و خلاصه گفت انتخاب خواهد کرد و من خلاص شدم که مجبور نيستم خودم بنشينم و راجع به مقوله ای که اصلاً علاقه ای ندارم، بخوانم و انتخاب کنم.

اصلاً با چه دوربينی عکاسی مي کنيد؟

تا اين لحظه و طي اين همه سال ها هنوز با نگاتيو عکاسی مي کنم. آدم ديجيتالي نبودم. البته حالا بايد بشوم. اصلاً صحبت با امير عابدی بر سر همين بود که به ناچار بايد ديجيتالي مي شدم. شست وشوي عکس و لابراتوار و اين مسائل ديگر دارد جمع مي شود و ناچاري که به سمت ديجيتال بروي. به هر حال، مجموعه عکس هاي اين نمايشگاه همه نگاتيو بوده اند که اسکن شده اند.

 سينما به نحوه انتخاب شما از منظره روبه رو و بستن قاب کمک کرده است؟

حتماً بايد اين طور باشد. در مورد يک فيلمي که داشت ساخته مي شد، من و چند نفر ديگر با دوربين هايمان رفتيم که جدا از واقعه اصلي که کارگردان خودش داشت مي گرفت، از حواشي و عکس العمل ها فيلمبرداری کنيم. موقع تدوين از راش هاي من استفاده شد. ظاهراً آنچه کارگردان مي خواست در فيلم ها و راش هاي من بيشتر نمود داشتند. من با يک دوربين معمولي رفته بودم و هيچ تجهيزاتي نداشتم و کارم را مي کردم، اما قاب هاي من به دردبخورتر از کار درآمدند. نمي دانم چرا. احساس مي کنم شايد اين اصلاً ناخودآگاه است. شايد تجربه کار در سينما و با فيلمبرداران مختلف طي اين ۱۷-۱۸ سال کمک کرده باشد اما هنوز هم فکر مي کنم قاب بندي يک نما، شيوه انتخاب و اصلاً ديدن، عميق ديدن يک مساله ناخودآگاه است.

کسي را در نظر بگيريد که به عکس ديدن عادت کرده است. عکس مي بيند و به نوع قاب بندي و انتخاب ديگران توجه مي کند، نقدشان مي کند، تحليل شان مي کند و کم کم مي آموزد که چگونه قاب را ببندد. چقدر بالا را خالي بگذارد يا پايين عکس را چگونه ببندد. اينها به نظر من تدريسي نيست. حتي به تجربه هم خيلي ربط ندارد. تجربه و دانش و تماشاي عکس ها به شما مي گويد که منظره روبه رو را مثلاً اين طوري قاب بگير اما در لحظه دلت و احساست و علاقه ات مي گويد که نه، اين را اين جوري ببند. اين دل و احساس و حس برنده می شود چون دروغ نمی گويد. به نظرم شايد بهتر باشد از اين حس تبعيت کنيم.

 شده در فيلمي، وقتي قابی را در يک نما، از شما به شکلي مي بندند پيشنهادي بدهيد؟

به هيچ وجه. آن فيلم و همه نماهايش مال آن کارگردان و آن فيلمبردار است و اصلاً به من مربوط نيست که در آن دخالت کنم.

حتی اگر حس کنيد پيشنهادتان ممکن است به بهتر شدن کار کمک کند يا نتيجه ای بهتر بدهد؟

باز هم نه. شده است فکر کنم چرا اين نما را از اين زاويه و اين عدسي مي گيرند اما هميشه فکر مي کنم اصل قضيه، لحن فيلم، سبک فيلمساز و همه ويژگي هاي يک فيلم يا يک عکس از همين انتخاب مي آيد و حاصل تجربه و بينش و کار و سليقه و انتخاب آن هاست و اين شامل هر فيلم و هر آدمي مي شود و مال اوست. به من ارتباط ندارد. البته گاهي شده اعصابم خرد شده و وقتي نتيجه را ديده ام حرص هم خورده ام، به خصوص در مورد فيلم هاي بدي که بازي کرده ام اما خوشبختانه اکثر مواقع با فيلمبرداران بسيار خوب کار کرده ام.

 شده وقتی داريد عکاسی مي کنيد و مي خواهيد زاويه و چارچوب عکس را انتخاب کنيد از کسی نظر بخواهيد؟

نه. اين يک انتخاب شخصي است ، شما مي بينيد و اين انتخاب، انتخاب شماست. براي شما جالب است. نظر خواستني نيست. من با يک دوربين قديمي کار مي کنم. سينما به من آموخته که بفهمم چه نوري خوب است و کدام نيست. پس اگر احساس کنم نور مناسب است و منظره هم جلبم مي کند، خب مي گيرم. اين يک زمان است. البته پيش آمده که همه اين تجربه و اطلاعات عمومي بگويد مثلاً اين نور کافي نيست و عکس خوبي نمي دهد اما به قصد تجربه گرفته ام. 

مثلاً ميان عکس هاي همين نمايشگاه عکسي بود از يک عکس ضدنور از يک درخت بالاي يک قبرستان در کردستان. در لحظه فکر کردم اين عکس درنمي آيد اما گرفتم و اتفاقاً عکس خوبي شد.عکس زياد گرفته ام. عکس بد هم قطعاً داشته ام اما ايران جاي زيبايي است و در ايران نمي شود خيلي عکس بد گرفت. آنقدر طبيعت متنوع و زيبا دارد که سخت است از آن ها عکس بد گرفت. گاهي طبيعت با شما حرف مي زند. هر عکسي که بگيريد جوري زيبا مي شود.

اکثر عکس های نمايشگاه شما نماهای دور هستند... دورنما هستند. به دورنما تعلق خاصي داريد؟

نه، اين انتخاب اين نمايشگاه بود. من يک مجموعه عکس گرفته ام از برگ ها... از برگ هاي مختلف... از قطره هاي آب و همه نماهاي درشت... از سطح آب. برگ ريزان ها، به خصوص در پاييز، در کوچه ها و مناطق مختلف، تنوع عجيبي از رنگ مي دهد. انگار هر کدام از اين برگ ها با شما حرف مي زنند. مدت هاست دارم روی اين مجموعه ها کار می کنم که همه نماهای بسته و درشت اند.





چقدر از وقت تان را به اين تجربه های غيرسينمايی و بازيگری اختصاص می دهيد؟ ترجمه، عکاسی و فيلمسازی و...

بهتر از من مي دانيد که ترجمه جدا از اين که کار سختي است، وقت زيادي مي برد، انضباط مي خواهد کساني که کارشان ترجمه است وقتي از روزشان را  هر روز به اين کار اختصاص مي دهند... و فقط اين جوري ميسر است که منضبط باشيد. کاری بازيگوشانه نيست. من طبعاً طبق قواعدی که به فرصت هايم برمي گردد، مي توانم کار کنم. اولاً حتماً بايد چيزي را بخوانم و خوشم بيايد. کار پيشنهادي را نمي توانم ترجمه کنم. بايد حتماً دوستش داشته باشم. الان در ميانه ترجمه کاری ديگر از حنيف قريشي هستم که خيلي دوستش دارم.

براي همين کتابی از آليس مونرو را که خود من به شما پيشنهاد کردم جلب تان نکرد؟

نه، دقيقاً. خيلي دوستش نداشتم اما عکاسي فرق مي کند، شما هميشه يک دوربين همراه تان هست عکس را هميشه مي شود گرفت. مسئله، عکاسي نيست، مسئله به اشتراک گذاشتن و برگزاری يک نمايشگاه است که کار را سخت و خاص مي کند. شما عکس را مي گيريد اما زماني فرا مي رسد، پس از دو يا سه سال يا هر چند وقت که فکر مي کنيد دلتان مي خواهد يک نمايشگاه بگذاريد.

 در مورد همين نمايشگاه، عوامل بسياری در اين تصميم موثر بودند. خيلي از کسانی که مي دانستند من عکاسی مي کنم، طی اين سال ها گفتند چرا يک نمايشگاه برگزار نمي کنی. دوستان، بچه های خانه سينما و... تا اين که پيشنهادی از سوي يک گالری ديگر رسيد که نمايشگاه بگذارم. قرار بود سال پيش برگزار شود ولي فکر کردم شايد زمان بيشتري را لازم دارم که تصميم بگيرم چه عکس هايي را بايد انتخاب کنم.

 خانم گلستان را ديدم و ايشان عکس ها را ديدند و پذيرفتند و بسيار هم لطف کردند  و اصلاً نمايشگاه گذاشتن در گالری گلستان تجربه بسيار دلپذيري بود، در همين نمايشگاه هم به ناگزير خيلي چيزها را کنار گذاشتم. کلی عکس بود از آدم های بومی مناطق ايران؛ عکس هايی از بختياری ها، خانم گلستان پيشنهاد دادند که فقط منظره ها باشد و عکس های مردم از مناطق ايران بماند برای وقتي ديگر و نمايشگاهي ديگر.

مثلاً يک رشته کار دارم به عنوان خودنگاری، يا خودچهره نگاری. زماني اين علاقه و تمايل در من ايجاد شد که برای گلشيفته فراهاني مشکلات شغلی پيش آمد و اين تمايل در من ايجاد شد که يک رشته کار مفهومی از خودم به عنوان موضوع عکس بگيرم.

 در واقع فقط کار من يک نوع عکاسي نيست، سال هاست که در اغلب زمينه ها به هر حال انگيزه ای براي کار عکاسي پيدا شده. طبيعتاً يک رشته کار مفهومي هم کرده ام که الان زمان نمايششان نيست. همين خودنگاری ها هنوز جاي کار دارد. اما به هر حال براي حضور و به اشتراک گذاشتن، براي مورد داوري قرار گرفتن، فکر کردم بايد از عکس هايي شروع کنم که به اولين تجربه هاي عکاسي من برمي گردد و من از عکاسي طبيعت شروع کرده بودم.

 نگران اين نبوديد که بعضي از عکس هايتان شبيه تجربه ها و عکس هايی است که ديگران گرفته اند؟ مثلاً تک درخت تان شبيه تک درخت هايی است که عباس کيارستمی گرفته يا مناظر کوه هايتان شبيه عکس های عکاسان ديگر؟

اصلاً نگران اين موضوع نبودم. مثلاً آن تک درخت از ناحيه الموت گرفته شده و يک درخت سنجد است و همان يک تک درخت است در منطقه ای باز. اصلاً اين بد نيست که آدم از کسي تاثير بگيرد. چه اشکالي دارد؟ اگر هر کس تک درخت بگيرد حتماً بايد فکر کند اين تقليد يا تاثير از کيارستمي است؟ ده ها آدم مختلف با ده ها دوربين مختلف از هزاران تک درخت در جهان عکس می گيرند، قرار نيست همه فکر کنند کيارستمي تک درخت ها را مال خود کرده يا مثلاً آقاي کسراييان همه مملکت را گشته و از همه کوه ها عکس گرفته، پس من نبايد از کوه عکس بگيرم. 

اين همه آدم طي اين سال ها از تخت جمشيد عکس گرفته اند، پس ديگر نبايد از تخت جمشيد عکس گرفت؟ من در لحظه عکس گرفتن از تخت جمشيد به اين فکر نمي کنم که اين زاويه انتخابي مرا فلان عکاس گرفته. من عکسم را مي گيرم و معتقدم اين حتماً با آن فرق مي کند. هر کس بخشي را مي بيند. هر کس جور ديگري مي بيند. من چند تا عکس از مرداب انزلي گرفته ام که يکي دو تا از آن ها بود، خب، اين باعث نمي شود مرداب انزلي مال من شود.

آن قدر اين سوال را از خود من پرسيده اند که سعي مي کنم اين را از شخص ديگر نپرسم که ميان شغلم و کارهای ديگری که مي کنم، يعني نقد فيلم و نقاشي و تئاتر و بازيگري و... کدام را بيشتر دوست دارم، يعني خودم را کدام يک از آن ها مي دانم. اما مجبورم از شما هم به عنوان يک بازيگر حرفه ای تمام وقت که در ضمن فيلم هم مي سازد، ترجمه هم می کند، عکاسی هم مي کند و حالا به کار جديدی هم پرداخته که «کتاب صوتی» است و به زودي منتشر مي شود بپرسم کدام يک را بيشتر مي پسنديد؟ کدام را بيشتر دوست داريد؟

اگر از شما مي پرسند براي اين است که آن قدر کار و حرفه تان با زندگی ديگرتان متفاوت است که خود به خود اين سوال را برای همه قابل طرح مي کند اما در مورد من ماجرا به کلي فرق مي کند.

 براي من زندگي اين طور نيست که صبح و عصر فقط بروم و بازي کنم و برگردم. مقوله هاي زندگی من همه در حيطه هنر می گنجد. سينما، عکس، ادبيات و... اين ها همه از يک جنس اند. اصلاً عجيب نيست اگر من در اوقات فراغتم کتاب بخوانم، عکس بگيرم، ترجمه کنم و به حيطه هاي مختلف هنر علاقه مند باشم. اينها به هم وابسته اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر