دوشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۰

باز هم بهار

«ان چه اغاز می نامیم ،اغلب پایان است و پایان بخشیدن همان اغاز کردن است،پایان جایی است که از ان جا اغاز می کنیم ...تی اس الیوت »









چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۹

کتاب «نورماه بر درختان کاج» ترجمه نیکی کریمی

«دنیا پر از رنج است ،با این حال درختان گیلاس شکوفه می دهند».نور ماه بر درختان کاج تر جمه ی نیکی کریمی


به  یاد هایکوهای زیبا و دوست داشتنی افتادم ،از جمله ان ها کتاب «نور ماه بر درختان کاج »...جاناتان کلمنتس... ترجمه ی نیکی کریمی که پاییز ۱۳۸۵ توسط نشر چشمه منتشر شد .




نیکی کریمی در مقدمه ی زیبایی که اول کتاب نوشته درباره ی هایکو توضیحاتی داده که  نقل می کنم 

«فکر می کنم هشت سال پیش بود که با خواندن کتاب های هایکو ترجمه ی احمد شاملو ،ع .پاشایی و اواز جهیدن غوک ترجمه ی زویا پیرزاد برای اولین بار با هایکو اشنا شدم.

شعر هایکو برای من بسیار ساده و زیباست .سرشار از هزار نکته ظریف و انسانی .

رسیدن به چنین سادگی و خلوصی قطعا برای سراینده هایکو بعد از رسیدن و گذشتن از خیلی چیزها اتفاق افتاده.

شعر هایکو شعر بیان هیچ است .همان طور که هنرمندان ژاپنی که از ذن متاثر هستند،در بیان احساسشان کلمات اندکی به کار می برند و نقاش ژاپنی کمترین حرکات قلم مو را.چون احساس وقتی کامل بیان می شود جایی برای بیان ناشناخته ها باقی نمی ماند.

باشو مهمترین هایکو سرای ژاپنی ،خود یک خانه به دوش بوده.شیداترین عاشق طبیعت که سراسر عمرش به سفر از این سو به ان سوی ژاپن گذشته می گوید :نمی دانم کی بود،اما میل نیرومندی به زندگی اوارگی در خود احساس کردم و خود را به دست سرنوشت سپردم .«چون ابری تنها که پنداری سبکبارانه می رود.»



باشو تجسم تنهایی جاودانه بود.تصویر رهرویی که در جامه سفر به کوه فوجی می نگرد .تصویر تنهایی رازگونه انسان،سرشار از ادراک تمام و کمال لحظه.باشو از مشتاقان ذن است . خود را فورابو می خواند یعنی مردی که زندگی اش به تکه پارچه ای نازک می ماند در باد.

 از دیر باز باد سر شار از ناشناخته ها بوده است،کسی نمی داند که از کجا می اید و به کجا می رود به نظر باشو ان چه راز تنهایی جاودانه است روح فووگا است ،فووگا یعنی حظ و لذت بی شائبه بردن از زندگی ساده و چیزی نخواستن و یکی شدن با طبیعت.

مرد فووگا دوستانش را در گل و پرنده و سنگ و اب و باران و ماه می یابد و همین است که هایکو های باشو سرشار از وصف طبیعت است.باشو هایکویی دارد درباره گلی حقیر،گلی سفید که کنار جوی می روید و در ژاپن به نازونا معروف است.می گوید:

«خوب که نگاه کردم نازونا را دیدم در کنار پرچین ،شکفته»

فکر می کنم این شعر بیان هر ان چه است که درباره ی هایکو خواستم بگویم.

نیکی کریمی   فروردین ۱۳۸۴»

                                                                                 


سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

مصاحبه ی نیکی کریمی درباره ی سوت پایان با نشریه ۲۴

نشریه ی ۲۴ در شماره ی هفتاد خودش مصاحبه ای با نیکی کریمی منتشر کرده که بیشتر به فیلم سوت پایان پرداخته شده ،امیر پوریا از منتقدان سینمایی این گفتگو را انجام داده و شامل نکات جالبی درباره ی سوت پایان اثر نیکی کریمی است.


چیزی که در وهله ی اول درباره ی حضور سوت پایان در جشنواره ی امسال به ذهن می امد ،این بود که چون دو فیلم قبلیتان در ایران به نمایش عمومی در نیامدند این یکی را با وجود ان که به بخش نوعی نگاه رانده شده در جشنواره شرکت دادید تا احتمال اکرانش در اینده بیشتر شود واقعا چنین چیزی در بین است؟

خب ،نه ،به این دلیل که یک شب وقتی اماده شد که اسفند ماه بود و از جشنواره ی فجر گذشته بود.بعدتر به کن رفت و بعد از گردش در جاها و جشنواره های دیگر طبعا برای بخش های غیر رقابتی ان را به فجر دادیم .

چند روز بعد هم حوالی مرداد ماه کارهایش تمام شد و در مهر ماه به جشنواره ی رم رفت و بعد از پنج ،شش ماه به فجر رفت .اما این فیلم چون فیلمبرداریش شهریور تمام شد و کارهای فنی تمام شد ،معقول ترین شکلش این بود که ان را در فجر نمایش دهیم .این طبیعی است که می خواهم این فیلم دیگر بدون دردسر اکران شود در فجر می توانستم دستکم بازتابش را بین مردم ببینم در مورد عدم حضورش در بخش مسابقه هم راستش نمی دانم اگر هیئت انتخاب ان را می دید در بخش مسابقه می گذاشت یا نه ولی من خودم از مسئولان جشنواره خواستم در بخش رقابتی نباشد.




مانند دو فیلم قبلیتان این بار هم به مشکلات اجتماعی زنان می پردازید اما حادثه ی اصلی را نمی بینیم و برخلاف ان دو فیلم ،مشکل به شکلی غیر مستقیم مطرح می شود و از نمایش مداوم و مکرر موقعیت هایی که به حقوق فردی و اجتماعی زنان تعرض شود پرهیز کرده اید .در گذر دو شخصیت اصلی یعنی سحر (با بازی خودتان ) و ملیحه (هستی مهدوی فر) مشاهدات و معضلات اجتماعی فراوانی را به نمایش می گذارید

هم از ابتدا این انتخاب اگاهانه ام بود و هم این داستان چنین روشی را ایجاب می کرد هسته ی اصلی اش برایم این بود که ما مسائل مختلفی را درفضای اجتماعی می بینیم،ولی همه اش به خودمان می گوییم خب ،مگر چه کاری از دستمان بر می اید ؟در واقع فقط خبر همه چیز را می گیریم و می شنویم تماشا می کنیم ولی کاری از دستمان ساخته نیست انگار همیاری و کمک و انسان دوستی در جامعه ی ما کمرنگ شده است.

ماده ی ۶۱ کار خانم مهوش شیخ الاسلامی هم برایم جرقه ای شد تا با این فکر کلی پیوندش بزنم و در نتیجه در فیلم همراه با POV یا نقطه نظر ادمی را داشته باشیم که ناظر اتفاقات تلخی می شود تلاش هایی می کند اما باز به همان صندلی ناظر بر می گردد و نمی تواند کاری بکند

 موضع او وضعیت طبقه ی ماست این سوال در فیلم مطرح می شود که اگر ما به یکی از این همه کانون حادثه در سطح جامعه نزدیک شویم مثلا اگر بدانیم که یک ادم نزدیک به ما قرار است مادرش اعدام شود چه کار می توانیم بکنیم ؟کلا بخش زیادی از فیلمهایم تابع یا بازتاب شرایط روز جامعه است و بازتاب افکار و دغدغه های ذهنی ام

حالا در مورد این ادمی که به شخصیت دختر در کانون حادثه نزدیک شده یعنی خانم رحیمی فیلمساز ،از نوع کاری را که برای او می کند هم در نظر دارید؟چون یکی از واکنش ها نسبت به فیلم این بود که خیلی ها از جمله امیر قادری می گفتند این نوع بحث درباره ی تعهد هنرمند و کاری که باید برای مردم بکند دیگر خیلی کهنه شده در واقع برداشتشان این بود که فیلم می خواهد بگوید ما باید مثل سحر رحیمی باشیم و مستقیم درگیر مسائل اجتماعی شویم نه این که مثل شوهرش سامان (شهاب حسینی )کنار بایستیم و تماشا کنیم

من این طور فکر نمی کنم که هر چیزی از قدیم مطرح شده،حالا دیگر کهنه است یا هر چه زیاد تکرار شده دیگر جای مطرح شدن از زاویه ای جدید ندارد به نظرم در نوشته ای از خود شما بود که می گفتید همه ی داستان ها گفته شده ولی شیوه های گفتنشان است که هر بار داستان تازه ای درست می کند