چهارشنبه، آذر ۱۷، ۱۴۰۰

مصاحبه نیکی کریمی با روزنامه همشهری درباره «اتابای»

 نیکی کریمی در مصاحبه ای که درباره فیلم سینمایی «اتابای» داشته به سوال های فهیمه پناه اذر پاسخ داده، این گفتگو روزگذشته (۱۶ اذرماه ۱۴۰۰) در روزنامه همشهری منتشر شده است.

شما فاصله میان فیلم آخرتان تا زمان ساخت «آتابای» چند سالی بود که کم کار شده بودید. به فکر ساخت «آتابای» بودید؟

پایان اکران «شیفت شب» بود، همان روزها به فیلم بعد فکر می‌کردم. همیشه پروسه رسیدن به یک داستان برایم رازآلود است. سعی می کنم به خودم رجوع کنم و با خودم روراست باشم.

 داستان کوتاهی به‌نام «عشق و کاهگل» نوشته علی اشرف درویشیان از مجموعه داستان «فصل نان» در ذهنم بود که البته از جمله قصه‌هایی بود که از بچگی با من بود مثل خیلی قصه‌های دیگر «لاک‌صورتی» جلال‌آل‌احمد یا «الدوز و کلاغ‌ها»؛ مقصود فضاهای جادویی و افسانه‌ای و رازآلود هستند.

 دیدم باید به این کشف و شهود اعتماد کنم. داستانی درباره فاصله طبقاتی و درباره مفاهیمی چون عشق که عمیقا آن را حس کردم و رویم تأثیر گذاشته بود. بالاخره تصمیم به نگارش فیلمنامه گرفتم. با خانواده ایشان تماس گرفتم و به دیدارشان رفتم. اجازه اقتباس آزاد از داستان کوتاه را گرفتم و مشغول شدم.


فیلم «آتابای» اصیل است این اصالت یک فضاسازی خوبی دارد،از پروسه ایده تا نگارش فیلمنامه بگویید.

بعد از ملاقات با خانواده آقای درویشیان و اجازه اقتباس، بلافاصله جلسات فیلمنامه را برگزار کردیم. در میان گفت‌وگوها همان‌طور که به طرح اولیه می‌رسیدیم به آن شاخ و برگ هم می‌دادم.

 همیشه مرحله فیلمنامه‌نویسی برایم زمان می‌برد. اعتقادم بر این است که برای آن که به طرح اولیه فیلم برسم، زمان زیادی نیاز دارم و این که از ایده تا اجرای ساخت فیلم مثلا یک سال طول بکشد، نوع و مدل فیلمسازی من نبوده و نیست. همانطور که گفتم در این مدت فاصله پایان اکران فیلم شیفت شب تا سال تولید آتابای درگیر فیلمنامه بودم.

بیشتر از هر چیزی دلم می‌خواست به ناخودآگاه خودم رجوع کنم. واقعا آن چه در زمان نگارش فیلمنامه برایم مهم بود این بود که تحت تاثیر هیچ چیزی قرار نگیرم،دوست داشتم تحت تاثیر دوران کودکى‌ام  باشم و این که در کودکی چه چیزهایی دوست داشتی. پدر و مادر من اهل تفرش هستند. ما در کودکی و سال‌های سال بعد از آن سفرهای زیادی به این شهر داشتیم. خیلی دلم می‌خواست به چیزهایی که عوالم کودکی من را شکل دادند، نقبی بزنم. دلم می‌خواست در فضای کتاب‌هایی که دوست داشتم؛ فیلمنامه دلخواهم را نوشته و از آن فیلم بسازم.

 همه تصویرهای ذهنی که داشتم و همه چیزهای دیگر که می‌توانست به آن اضافه شود. مسائلی چون بشر، اگزیستانسیالیسم، مسئولیت، انتخاب و... همه دغدغه‌های فکری من بودند. همچنین کتاب‌هایی که خیلی دوست داشتم از ادبیات روس تا ادبیات فرانسه که می‌خواندم و علاقه‌مندش هستم. از تورگنیف تا همینگوى و... .





می‌توان گفت «آتابای» فیلمی است که انگار به فیلمساز الهام شده؛ تا جهانی و شخصیت‌هایی را خلق کند که تماشاگر با دیدنش لحظات لذت‌بخشی را برای خودش و درونیاتش رقم بزند. این جهانی که خلق کردید چقدر مورد دلخواه خودتان هست و آیا به آنچه می‌خواستید از فیلم رسیدید؟

دلم می‌خواست همه این ها را با تماشاگران به اشتراک بگذارم و با حال و احوالی که در ناخودآگاه خودم داشتم فیلم جدیدم را بسازم. معتقدم که فیلمسازی، به اشتراک‌گذاشتن خاطرات است؛ به اشتراک گذاشتن تجربه بصری که به آن علاقه‌مندیم و به نوعی فیلمسازی تبادل اندیشه با تماشاگر است. فیلمسازی من درباره ایدئولوژی و یا ایدئولوژیک نیست. 

یک مقدار دلم می‌خواست ساختار شکنی داشته باشم در فیلم  «آتابای». این که اکثر فیلمسازان خانم درباره زنان فیلم می‌سازند همیشه برایم عجیب بود و این‌بار خواستم درباره زندگی و شخصیت یک مرد فیلم بسازم. هر‌چند باز معتقدم که شخصیت اصلی فیلم خواهر آتابای است. موضوعی که از سوی منتقدان به آن هنوز اشاره نشده است؛ و یا شخصیت «سیما» یا «جیران» که به نظرم نقش‌های مهمی در فیلمنامه دارند.

تصمیم گرفتید که در محلی جز تهران کار کنید چرا منطقه آذربایجان و به دنبالش شهر خوی را انتخاب کردید؟ و این که تعامل با هادی حجازی‌فر در طول نگارش فیلمنامه چطور شکل گرفت؟

بر آن بودم تا در دنیای جدیدی کار کنم. با توجه به این که قصه اصلی در کردستان می‌گذشت؛ چون فیلم‌های زیادی دراین منطقه و یا شهرهای شمالی ساخته شده و می‌شود؛ منصرف شدم. دوست نداشتم لوکیشنی باشد که قبلا دیده شده باشد در فیلم‌ها. در نهایت به آذربایجان رسیدیم و با توجه به این که حجازی‌فر زاده  اهل خوی بود؛ لوکیشن‌های آن منطقه را دیدیم. با مشخص‌شدن لوکیشن سعی کردم تصویر ذهنی که داشتم را در آن منطقه ترسیم کنم. فیلمنامه شکل گرفت. یک منطقه جدید و با یک فرهنگ بومی جدید. بعد از انتخاب شهر، به روستاهای مختلف رفتیم. هنگامی که وارد روستای «پیرکندی» شدیم انرژی و موقعیت خوب روستا آنقدر زیاد بود که با توجه به طبیعت و افقی که داشت، آنجا را انتخاب کردم. در پروسه نگارش دیدگاه‌های من و هادی حجازی‌فر فرق می‌کرد و خیلی اختلاف داشتیم. با این سینما بیگانه بود.فیلم‌ها و کتاب‌های زیادی را با او به اشتراک گذاشتم تا وارد جهان من بشود. سلیقه و نظر دیگری داشت که با بحث و گفت‌و‌گو درباره آنچه می‌خواستم، او نیز کم‌کم متوجه شد و کار ادامه یافت.

در گفت وگویی که زمان جشنواره فیلم فجر و زمان اکران فیلم در جشنواره داشتیم، گفتید زمانی که حجازی‌فر متن را می‌نوشت شما او را برای بازی در نقش آتابای انتخاب کردید؟

بله به نظرم این بهترین انتخاب بود. حجازی‌فر هم درک درستی از فرهنگ این شهر داشت و هم خودش اهل آن منطقه بود.

انتخاب بازیگران دیگر به چه شکل بود؟

جز بازیگران اصلی، سر بازیگران دیگر دچار چالش شده بودم؛ انتخاب بازیگران برای شخصیت‌های جیران و پاپل برایم سخت بود، تصویر ذهنی درباره بازیگران داشتم که باید به آن می‌رسیدم و این کار را سخت‌تر می‌کرد. دو بازیگر برای نقش «جیران» و «پاپل» انتخاب شده بودند که از همان تهران به گروه پیوستند و در تمرین‌ها بودند و حتی سر صحنه هم آمدند اما ته دلم احساس می‌کردم آن چیزی نیستند که می‌خواستم؛ یعنی با تصویر ذهنی‌ام جور نبودند. دو روز قبل از فیلمبرداری بازیگر نقش جیران را رد کردم و بلافاصله از بچه‌ها خواستم که فراخوان نقش داده شود که بتوانیم باز هم تست بگیریم. یک روز قبل از فیلمبرداری نقش «جیران» بازیگر را انتخاب کردیم.

 برای نقش «پاپل» هم بازیگران زن زیادی آمدند و تست دادند؛ اما با تصویری که می‌خواستم؛ جور در نمی‌آمد و در نهایت سه روز قبل از فیلمبرداری بازیگر انتخاب شد و جلوی دوربین رفت. برای انتخاب بازیگران مراحل سختی گذراندیم و توانستم بازیگرانی که می‌خواستم را انتخاب کنم.

با توجه به زبان فیلم آذری تمرین با بازیگرانی چون عزتی که زبان ترکی بلد نیستند؛ زمان بر بود. چه کسی با آنها کار می کرد و چگونه این تعامل ایجاد می شد؟

جواد عزتی وقتی که فیلمنامه را خواند، نقش را خیلی دوست داشت. در تهران بعد از تست گریم و جلسات آشنایی با شخصیت داشتیم. روتوش بازی‌ها را انجام می‌دادم و همزمان هادی حجازی‌فر لهجه را با او کار می‌کرد و در طول حفظ‌کردن دیالوگ‌ها، به او کمک می‌کرد.

موسیقی، «آتابای» و همکاری با حسین علیزاده چگونه شکل گرفت؟

آلبوم «به تماشای آب‌های سفید» آقای علیزاده را خیلی دوست دارم و همیشه کارهایشان را دنبال کرده ام. خیلی اتفاقی در زمان پیش تولید؛ همکاری با ایشان در «آتابای» به ذهنم رسید. با دستیار آقای علیزاده تماس گرفتم و پیشنهاد دادم. وقتی فیلمنامه را خواندند، پذیرفتند و درباره ساخت موسیقی صحبت کردیم. از همان ابتدا انرژی که برای کار گذاشتند؛ فوق‌العاده بود. آقای علیزاده سر فیلمبرداری هم آمدند، چند روزی پیش ما بودند. در طول تصویربرداری راش‌ها را به ایشان نشان می‌دادیم و در ضمن نوازنده‌های آذری که در فیلم می نوازند را هم ایشان انتخاب کردند.

فیلم به زبان آذری و لهجه خویی هست.پر از دیالوگ هست، برای اکران عمومی این موضوع را در نظر گرفتید و این که شاید یک ریسک باشد؟

از همان ابتدا نه به ریسک پرداختن به این موضوع فکر می‌کردم و نه این که در اکران عمومی آیا فروش خواهد داشت یا خیر. یا این که واکنش مخاطب زمان اکران چگونه خواهد بود. آن چه برایم مهم بود این که به قصه‌ای که می‌خواستم، برسم. «آتابای» یک فیلم مستقل و جمع و جور است. 

معتقدم هر هنرمندی در هر مقطعی از زندگی خود، حال و هوای خاص خودش را دارد. هیچ شاعر و نویسنده‌ای در همه برهه‌های زندگی آثارشان به یک شکل و پیرامون یک موضوع نبوده و نیست. در فیلمسازی نیز این گونه است. فیلمساز هم در هر برهه نگاه خود را دارد و همه این نگاه‌ها تغییرپذیر هستند. مهم این است که هنرمند در تولید یک اثر به خود رجوع کند و آن لحظه از زندگی‌اش و آن چیزی که اهمیت دارد را تصویر کند.


حال و هوا و مضمون فیلم و حتی خود «آتابای» مانند یکی از قهرمانان فیلم‌های نوری بیلگه جیلان را به یاد می‌آورید؟ دلبستگی به سینمای جیلان دارید؟

من به موسیقی کلاسیک؛ به ادبیات و سینمای کشورهای مختلف علاقه‌مند هستم که یکی از آن ها بیلگه جیلان است، اتفاقا خاطرم هست زمانی من داور جشنواره تسالونیکی بودم، به فیلم جیلان جایزه دادم و یکی دو سال بعد او را در جشنواره‌ای دیدم و گفت «یک شب»  اولین فیلم من را دیده و فیلم را دوست دارد. فیلمسازان می‌توانند از هم تاثیر بگیرند. همه ما با هر چه در ناخودآگاهمان می گذرد تخیل می‌کنیم و بعد سعی می کنیم جهان خودمان را بسازیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر