«یک قصه بیش نیست غم عشق وین
عجب کز هر زبان که می
شنوم نامکرر است»
«حافظ»
فیلم سینمایی «اتابای» به کارگردانی نیکی کریمی اقتباسی ازاد از داستان کوتاه «عشق و کاهگل» نوشته علی اشرف درویشیان است،قصه ی نوجوانی که شاگرد یک استاد بنایی است و موقع کار در یک خانه اعیانی دلباخته «پریسا» دخترخانواده می شود.
درویشیان اولین تجربه عاشقانه این نوجوان را به خوبی روایت می کند،هر چند در پایانی تلخ و تکان دهنده،دختر (پریسا)نامه عاشقانه پسر نوجوان را با خشم توی صورتش پرت می کند و با بد و بیراه او را از خودش می راند،پسر نوجوان هم با نواختن فلوت به غم عشق معنا می دهد.
«چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر
مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد»
«حافظ»
در فیلم سینمایی «اتابای» به تهیه کنندگی و کارگردانی نیکی
کریمی با شخصیت مرد میانسالی،اتابای(هادی حجازی فر)همراه می شویم که تجربه شکست عشقی در جوانی
داشته ولی وقتی دوباره این فرصت به گونه دیگری تکرار می شود، به نظر می رسد باز
در چرخه همان سرنوشت جوانی گرفتار است.
«اتابای» فیلمی عاشقانه است که شاید
اسیب های عشق را هم روایت می کند،قصه عشق های نافرجامی که گاهی به
دشواری می توان درباره ی ان ها داوری کرد.
«اتابای»که شاید خودش را شایسته عشق نمی داند،در جستجوی زمان از دست رفته سرگردان است،خواهر اتابای ،فرخ لقا هم در حسرت عاشقانه به یحیی ،دوست اتابای(جواد عزتی) در گذشته خودش را در باغ خانوادگی به اتش کشیده و فقدانش برای اتابای تبدیل به درد بزرگی شده که روی بخشی از قضاوت هایش و جهان بینی درونی او تاثیر زیادی گذاشته است.
«اتابای»(هادی حجازی فر) به همراه پدرش (یوسفعلی دریادل) و پسر خواهرش ایدین (دانیال نوروش)، سه نسل از مردانی هستند که با نگاهی متفاوت دنیای پیرامون خود را می بینند،اگر چه شاید رنج های مشترکی را هم می توان در ان ها پیدا کرد.
شاید سرنوشت« یحیی» هم بی شباهت
به «اتابای »نباشد،قصه عشق «فرخ لقا »و خودسوزی او بر زندگی «یحیی» سایه انداخته،هر
چند به نظر می رسد یحیی با خودش اشتی کرده و اتابای هنوز در حال جنگ با خودش
است،در سکانس های به یادماندنی گفتگوهای دو نفره این دو دوست این موضوع حس می شود.
اگر چه شایدخودسوزی فرخ لقا یک
کنش انتخابی باشد ولی به عنوان یک قضیه اجتماعی سال ها است که خودسوزی زنان به
ویژه در غرب ایران مورد توجه و نگرانی بوده،فیلم سینمایی «عروس اتش» اثر خسرو
سینایی و «بمانی » اثر داریوش مهرجویی به صورت مشخص به این پدیده تلخ پرداختند.
«بدون خستگی
بارها به
تماشای ماه نشسته ام نه یک بار نه دوبار»
«نورماه بر درختان کاج ترجمه نیکی کریمی»
«اتابای»(هادی حجازی فر)،عشق از دست رفته ی خودش را
در « سیما»(سحر دولتشاهی) پیدا می کند،به نظر می رسد همه چیز به خوبی پیش می
رود ولی در پایان «سیما »با نیت خوانی «اتابای» را داوری می کند و به او چندان فرصتی
برای دفاع از خودش نمی دهد.
«جیران» (معصومه ربانی نیا) هم دختری است که برای رسیدن به ارزوهای شخصی خودش دل به اتابای سپرده ولی رنج های این مرد خسته را نمی بیند،او هم از دنیای اتابای فاصله ی زیادی دارد.
سیما به همراه پدرش و خواهرش «سیمین»(مه لقا می نوش) می روند و مرد تنهای قصه تنهاتر می شود.
اگر چه می توان به سادگی همه ی تقصیر ها را روی سر اتابای
اوار کرد اما شاید منصفانه این است که سهم سیما را هم نادیده نگیریم
و همین طور از تاثیر عوامل اجتماعی ،فرهنگی در تحلیل شرایط و انتخاب شخصیت ها نمی
شود غافل ماند.
به یاد فیلم سینمایی «نیمه پنهان» اثر تهمینه میلانی با بازی به یادماندنی نیکی کریمی هم افتادم،ماجرای روزبه جاوید(محمد نیک بین) و فرشته(نیکی کریمی)که داوری درباره ی ان هم سخت است.
«اتابای» شبیه شخصیت های فیلم های ژانر وسترن در دل طبیعت است،ماشین او هم شبیه اسب شخصیت های فیلم وسترن او را همراهی می کند،به نظرم ماشین در بیشتر فیلم های ساخته نیکی کریمی جایگاه ویژه ای دارد.
میزانسن های به یادماندنی،فضاسازی های هماهنگ با روایت قصه،بازی های باورپذیر،موسیقی سحر انگیز ،فیلم سینمایی «اتابای» را به اثری به یادماندنی تبدیل کرده که مخاطب به خوبی با شخصیت ها همراه می شود.
«اتابای» با دوربین شکاری خودش به دوردست
ها خیره می شود،به تصویر وقایع و ادم ها با فاصله چشم می دوزد.
مقایسه میان دل بستن اتابای به سیما و ارتباط دوستانه میان ایدین و سیمین نکته های مهم و ظریفی در خودش دارد که به تحلیل واقعیت های موجود کمک زیادی می کند.
«اتابای» شاید توانایی تغییر شرایط محیطی خودش
را ندارد و همین جور توان خروج از دایره سرگردانی هایش را از دست داده،اما هنوز
ادامه می دهد.
«من کجا خوابم برد یه چیزی دستم بود کجا از دستم رفت
من می خوام برگردم به کودکی قول می دم که از خونه پام و بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم
تلخ تلخم مثل یک خارک سبز
سردمه و می دونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم ... »
« حسین پناهی »
شاید «اتابای» با درماندگی اموخته شده،در محدوده ی
کوچکی که برای خودش ساخته روزگار بگذراند ولی جایی که با «یحیی» به یاد
دوران کودکی لاستیک کهنه اتش می زنند و خاطره های دور را مرور می کنند شاید پاسخی
است به رنج ها و درد هایی که می توانست ان ها را زمین گیر کند.
در نمای پایانی فیلم وقتی «اتابای» توی ماشین کنار «ایدین» رانندگی می کند،مردی را به نظاره می نشینیم که نمی توان به او برچسب
بازنده و شکست خورده زد،اشک های پنهانی او در میان لبخندی که به «ایدین» می زند
تصویری به یادماندنی می سازد.
اتابای بر خلاف «فرخ لقا »خواهر از دست رفته اش،زندگی را
انتخاب می کند با این که مرگ اندیشی با شمارش سال های عمرش را از یاد نمی برد،شاید
مثل «سیزیف» محکوم است به زیستن در دایره ی تکرارها، ولی شاید روزی «سیزیف »هم راهی برای رهایی پیدا کند.