نیکی کریمی در گفتگو با ماهنامه «اندیشه پویا» به تجربه نقش افرینی در اثار زنده یاد داریوش مهرجویی پرداخته و مطالب مختلفی در پاسخ به سوال های مریم شبانی مطرح کرده،این مصاحبه در شماره ۸۷،«اذرماه ۱۴۰۲»این نشریه منتشر شده است.
اولین همکاری شما و داریوش مهرجویی به بازی در فیلم «سارا »بر می گردد ایا اغاز اشنایی شما با ایشان به همکاری در این فیلم باز می گردد؟
تا قبل از بازی در فیلم«سارا»از نزدیک با اقای مهرجویی اشنا نبودم.«گاو»را دیده بودم،«هامون »را هم دیده بودم و خیلی دوست داشتم.
تازه «عروس» را کار کرده بودم و فیلم هنوز اکران نشده بود که یک روز دستیار اقای مهرجویی با من تماس گرفت و برای بازی در نقشی در فیلم «بانو» دعوت کرد.
نقشی که بعدا خانم تیرانداز بازی اش کرد،از دستیار اقای مهرجویی پرسیدم نقشی که باید بازی کنم نقش اصلی است،که گفت نه،یکی از نقش های فرعی است،به اقای مهرجویی سلام رساندم و گفتم به ایشان بگویید خیلی دوستشان دارم و برای کارهایشان احترام و ارزش قائلم و خیلی هم دوست دارم با ایشان کار کنم،اما برای نقش اصلی.
تا این که «عروس» اکران شد و فیلم «رد پای گرگ» را هم با اقای کیمیایی کار کردم،که یک روز خود اقای مهرجویی تماس گرفت و گفت فیلم «عروس» را دیده و اگر چه نشده برای «بانو» با هم کار کنیم یک فیلمنامه ی جدید دارد و دوست دارد با هم کار کنیم.
این طور شد که فیلمنامه ی«سارا»را برای من فرستاد تا بخوانم و تصمیم بگیرم،یادم نمی رود همان شبی که فیلمنامه «سارا »را می خواندم و بعد همان شبی که فیلمنامه ی «پری» را می خواندم برق رفته بود و با نور شمع و چراغ سناریوها را خواندم .
بعد از خواندن «سارا» برای صحبت بیشتر به منزل اقای مهرجویی رفتم و ان جا با خانم فریار جواهریان همسر ایشان اشنا شدم که این اشنایی به یک دوستی نزدیک میان ما منتهی شد و هنوز هم ایشان از نزدیکترین دوستان من است،خلاصه این که بله،اشنایی و دوستی من با خانواده ی مهرجویی با «سارا» شروع شد.
مهرجویی با« سارا» سه گانه ی فمینیستی مشهورش را کلید زد و شما در دو فیلم از این سه گانه بازی کردید در« سارا »و «پری» بودید و در« لیلا» نبودید جهان ذهنی کارگردانی را روایت کنید که در ان دوره ی خاص به سراغ ساختن چنین سه گانه ای رفته بود. فلسفه ذهنی مهرجویی در این سه گانه را چکونه می دیدید؟
البته تجربه فمینیستی مهرجویی با «بانو» اغاز شده بود،درباره ی جهان ذهنی مهرجویی حرف های بسیار گفته شده و ادم های زیادی جزییات موشکافانه ای در این باره گفته اند.
می دانیم که او به ادبیات ،فلسفه غرب و نماشنامه های غربی علاقه زیادی داشت.
«سارا» بر اساس نمایشنامه ی« خانه ی عروسک »هنریک ایبسن و« پری» را هم برگرفته از «فرانی و زویی »سلینجر ساخته بود،اما به نظر من مهرجویی به رغم اقتباس از یک اثر ادبی،خوانش نویی از ان اثر ارائه می دهد،خوانشی برگرفته از ناخواداگاه و تجربه ی زیسته ی خود او و در نهایت فیلمی می ساخت که متاثر از ناخوداگاه خودش بود مثل «هامون» که برگرفته از ذن وسوزوکی و مفاهیم شرقی و عرفانی و همین طور کتاب بوف کور هدایت بود.
اما درباره ی این گرایش فمینیستی با اطمینان می گویم که فریار جواهریان بسیار تاثیرگذار بود،فریار زنی قوی و مقتدر و در عین حال با روحیه ای زنانه و شکننده است،او سال های زیادی کنار مهرجویی بود و روحیات و نگاه و رفتار او بر ذهنیت کارگردانی که قصه های زنانه ساخته موثر بود.
زمان فیلم «سارا »اقای مهرجویی و فریار دائم به من می گفتند نورا یا سارایی که از خانه ی عروسک به این فیلم امده باید بسیار زنده شود،می گفتند سارا کار می کند و دور از چشم شوهرش زحمت می کشدو مخفیانه سیگار هم می کشد اما در عین حال زن طریف و شکننده ای است که باید در جامعه ای به شدت خشن از خودش و خانواده اش محافظت کند.
من احساس می کردم مهرجویی در روایت و ساختن شخصیت سارا،بسیار تحت تاثیر فریار و ژیلا خواهرش است مهرجویی زنی را روایت می کند که میان قوی بودن از یک طرف و ظرافت و شکنندگی زنانه در رفت و امد بود،مثل زنان اطرافش.
برای بازی در فیلم«پری» از امریکا به ایران امدید به خاطر این فیلم برگشتید یا دوره ی تحصیلتان تمام شده بود؟
من بعد از فیلم سارا با خانواده اقای مهرجویی دوست شده بودم خواهرشان ژیلا هم از دوستان صمیمی من شده بود،نشست و برخاست هایی که داشتیم و صحبت های دوستانه مان درباره ی کتاب هایی که می خواندیم و زیست روزمره مان از یک جایی به ساخته شدن فیلم پری منجر شد.
مهرجویی به سلینجر علاقه داشت و از فرانی و زویی او می گفت،از دختری که به دنبال گم گشته اش می گردد،دختری که شبیه خود من در ان سال ها بود.
من بعد از سارا رفتم امریکا که درس بخوانم تا این که اقای مهرجویی گفت پیرو گفت و گوها و صحبت هایمان چیزی نوشته و دوست دارد بخوانم،فیلمنامه ی پری را فرستاد و من هم برای بازی در پری به ایران امدم.
امادر فیلم اخر از این مجموعه یعنی« لیلا »حضور نداشتید.
بعد از پری نوبت «سروناز» بود که از یک جایی تبدیل شد به «لیلا»، قرار بود در سروناز بازی کنم از یک سال قبل از ان که فیلمنامه اش نوشته شود در جریان قصه بودم و تمرین هایش را هم کرده بودیم،اما اتفاقی افتاد که منجر شد به این که من این فیلم را بازی نکنم،نمی توانستم سر ان فیلم بمانم،اقای مهرجویی هم مدتی دنبال بازیگر گشت و به لیلا حاتمی رسید.
تجربه ی بازی در سارا و پری چقدر شبیه بود و چقدر متفاوت؟اگر قرار باشد از هر کدام از این دو تجربه فقط یک روایت و یاداوری در ذهن شما مانده باشد چیست؟
بازی در دو فیلم سارا و پری دو تجربه ی کاملا متفاوت برای من بود،حس و حال دو فیلم فرق می کرد و فیلمبردارها هم متفاوت بودند،من هم این وسط رفته بودم امریکا و برگشته بودم،اصلا می دانید ادم ها مدام در حال کامل شدن هستن.
شاید اگر من با تجربه ای که امروز دارم فیلم سارا را در ان زمان بازی می کردم بهتر در نقش فرو می رفتم،ان زمان در سنی نبودم که دقیقا بتوانم همه ی جوانب شخصیت سارا را مطابق شناخت امروزم فهم کنم،من خیلی جوان بودم و داریوش مهرجویی در ان زمان در اوج فیلمسازی خودش قرار داشت به شدت روی کار متمرکز بود و اگر اتفاقی سر صحنه باعث می شد کار ان طور که می خواست و پیش بینی کرده بود پیش نرود به شدت براشفته می شد .
زمان ساخت پری گاهی احساس می کرد کارها ان طور که می خواهد پیش نمی رود و دائم در خروش بود،به خاطر ساده ترین چیزها مثل یک کاسه ی سبز گل مرغی که می خواست سر صحنه باشد و نبود،فیلمبرداری را تعطیل می کرد.
مهرجویی روی نگاه بازیگرها بسیار حساس بود از ان طرف من بازیگری بودم که دربست در اختیار کارگردان بودم،برای فیلم ساعت ها با چادر و بدون ارایش توی خیابان ها راه می رفتم و خودم را کامل به نقش سپرده بودم .
در حین فیلمبرداری پری، من تمام زمان فیلمبرداری فیلم را روزه بودم تا هر چه بیشتر خودم را به شخصیت پری نزدیک کنم اما چیزی که خیلی ما را به همدیگر نزدیک می کرد،کتاب بود،من اهل کتاب خواندن بودم و نویسنده ها را می شناختم و این ها ما را به هم نزدیک می کرد.
من با خیلی از کارگردان های به نام هم کار کرده ام و دیده ام که ان ها سناریو را عین به عین به فیلم تبدیل می کنند اما مهرجویی با این که فیلمنامه را خودش نوشته بود،در حین کار مدام اضافه می کردو انگار فیلمنامه برای او تمام شده نبود و باید مدام کامل می شد،این سبک مهرجویی بود که روز به روز و توی صحنه قصه را از نو افرینش می کرد الان هم که دارم به پرسش شما پاسخ می دهم یاد ان دیالوگ پری افتادم که می گوید« کسی که بزرگ باشد بزرگ است» این جمله به نظرم خیلی ماندگار است مثل خودش.
کار کردن با مهرجویی به عنوان کارگردان چه رهاوردی برای شما داشت؟
روایت کردن مهرجویی سخت است،به نظر من او از ان مردهای غیر مستقلی است که همیشه باید یک عده مثل زن و بچه،دور و برشان باشند،خانواده برای او خیلی مهم بود و از این لحاظ فیلم هایش یک جورهایی شبیه زندگی خودش بود،زنان هم در اطراف او حضور پررنگی داشتند،مثل خواهرش و مثل فریار .
بقیه را نمی دانم، اما من با مهرجویی و خانواده اش یک دوست خانوادگی بودم و بنابراین حرص خوردنش را برای تک تک بازیگرها از خسرو شکیبایی و امین تارخ تا یاسمین ملک نصر و دیگران می دیدم.
مدل مهرجویی این طور بود که به بازیگر و فیلمبردارش نزدیک می شد تا هر دو متوجه حساسیت های مختلف روحی و روانی همدیگر بشوند.
منتقدان توصیف کارگردان-فیلسوف را برای مهرجویی به کار برده اند،فکر می کنید این اصطلاح چقدر توصیف کننده ی شخصیت مهرجویی است؟
به مهرجویی از این حیث کارگردان- فیلسوف می گویند که در فیلم هایش مقوله های انسان،تنهایی و اگزیستانسیالیسم و این که ما کجای کاریم،همیشه مهم و برجسته بوده،به نظر من این خصوصیت تا فیلم لیلا در کارهای مهرجویی وجود داشت اما بعد از لیلا من دیگر ردپایی از این ویژگی در فیلم هایش ندیدم،یا اگر ردی بودبسیار کمرنگ بود.
البته برای خیلی از هنرمندان می تواند این اتفاق بیفتد،متمرکز و ثابت قدم بودن روی یک نگاه و مسیر و انگاره در جامعه ای سخت و با هزار دغدغه ی روزمره که گریبانگیر ادم هاست،طاقت فرساست،اما من فکر می کنم سینرژی ای که مهرجویی داشت از یک جایی به بعد از بین رفت،بازیگران و هیچ کدام از عواملش هم نتوانستند به او کمک کنند تا روی خط قبلی بماند،چون خط و جریان فکری اش تغییر کرده بود،ما از یک جایی به بعد دیگر ان مهرجویی را که همه در اختیارش بودند تا که او فقط فکر کند و فیلمش را بسازد،ندیدیم ،معلوم بود که تمرکزش به هم خورده است.
می بینید که هامون و سارا و پری از لحاظ کارگردانی چقدر استریلیزه است و حتی یک پلان اضافه ندارد،حتی لیلا هم همین طور است اما از سنتوری به بعد دیگر این طور نیست ،تاسف می خورم که او نتوانست داستان هایی را که خیلی دوستشان داشت مثل سووشون دانشور و کاراگاه یحیی که بر اساس رمانی از رضا جولایی نوشته شده بود بسازد.
مهرجویی روشنفکری بود که باید اجازه پیدا می کرد تا بتواند دغدغه هایش را فیلم کند.
این سال های اخیر هم از اقای مهرجویی خبر داشتید؟او را می دیدید؟
این سال ها در زمان های مختلف و در مناسبت های مختلف چه در منزل ایشان و چه در جشنواره های خارجی و نمایش های فیلم می دیدمشان .
اتفاقا زمان زیادی را هم با ایشان سر فیلم «مونا »که قرار بود من و حامد بهداد بازی اش کنیم گذارندیم،مونا از پروژه هایی بود که خیلی علاقه داشت بسازدش اما نتوانست سرمایه گذار برای ان پیدا کند،دورخوانی ها و تمرین های مونا را در همان ویلای زیبادشت انجام می دادیم و خوشحالم که به این بهانه این اواخر زمان کافی و درستی را با هم گذراندیم.
مونا داستانی کم و بیش سورئال درباره ی تولد یک بچه در میانه ی این همه اتفاقات جهان بود و مواجهه ی والدینش درباره ی این که به دنیا بیاید یا نیاید،قبول کردم در مونا بازی کنم چون مهرجویی توی ذهنم همیشه جزء دو سه کارگردان مهم کشور بوده،عباس کیارستمی بارها می گفت فیلم پری فیلم محبوبش است.
چرا این طور بود چون شبیه این فیلم در سینمای ایران نداشتیم فارغ از این که سلیقه ی من چه باشد و فارغ از این که نگاه من به سینمای مهرجویی چقدر دور یا نزدیک باشد و باز هم فارغ از این که مهرجویی چقدر توانست ان چه را که دغدغه اش بود و به ان فکر می کرد بسازد یا نه،نگاه و کار مهرجویی منحصر به فرد و خاص بود،حتی اگر در کارهای او پراکندگی هم وجود داشته اما منحصر به فرد بودن فیلم هایش را نمی شود کتمان کرد.
چند روز قبل دوباره دایره ی مینا را می دیدم فکر کردم چقدر جرئت می خواهد در سال هایی که سینمای ایران در قبضه ی فیلمفارسی بوده کیارستمی «گزارش »را بسازد و مهرجویی «دایره ی مینا» را.
دایره ی مینا با ان کاراکترهای اثیری خاصی که سرنوشتی پیچیده داشتند،فیلمی ست ماندگار.
شاید اشتباه می کنم اما دلم می خواهد این طور فکر کنم که اگر مهرجویی فراغت بال می داشت و دغدغه ی هیچ چیزی را نداشت ان وقت قصه ی خودش را می گفت مثل هامون و ان وقت ما با یک داستان و روایت شاهکار و دیدنی طرف بودیم،قصه ی مرد هفتاد یا هشتاد ساله ای که چه ها بر او گذشته است من دلم می خواست چنین فیلمی از او ببینم.
اگر قرار باشد از سینمای مهرجویی فقط یک فیلم را انتخاب کنید انتخابتان کدام است؟
خیلی سخت هست،انتخاب از میان فیلم های خوب او ،شاید هامون.نمی دانم.
هامون بر ای خود من چه ان زمان و چه امروز یک فیلم شخصی و تاثیرگذار است یکی از نکاتی که در جریان کار برای مهرجویی مهم بود همان نکته ای است که برای خیلی از کارگردان های دیگر مهم نیست وقتی می خواست کلوزاپ بگیرد پیش می امد به بازیگرش نگاه می کرد و کات می داد و می گفت پشت نگاهت باید چیزی باشد چون وقتی ما به هم نگاه می کنیم فکری پشت چشمانمان است.
این نکته برای منی که ان زمان سن و سالی نداشتم مهم بود و خیلی به ان فکر می کردم و فیلم های زیادی را می دیدم تا بفهمم این نگاه چیست که این قدر برای او مهم است.
این شاید مهمترین درسی باشد که از کارگردانی مهرجویی در ذهن من مانده است و هنگام کارگردانی خودم هم نگاه بازیگر برایم بسیار مهم است .
و دوست دارم این را هم بگویم که مهرجویی در نهایت جدی بودن،خودش بود و گاهی هم کودکی خودش،ادای چیزی یا کسی را در نمی اورد و هر چه بود کاملا از درون خودش برامده بود،فیلسوف بود یا کارگردان یا هر چه بود به نظر من خود خودش بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر