«مرا با خودت ببرحال که از بند رها می شوی ای بادبادک ...نور ماه بر درختان کاج ترجمه ی نیکی کریمی)
بالاخره بعد از مدتها انتظار برای دیدن انیمیشن بالا ،اواخر هفته گذشته موفق شدم این اثر زیبا و جالب را ببینم ،up داستان پیرمرد ی به نام کارل است که به خاطر ارزوهای زمان جوانی تصمیم می گیرد خانه اش را به هزاران بادکنک رنگارنگ وصل کند و رهسپار سفر به سرزمین ارزوهایش شود. سفری که با شخصیت های متفاوت دیگری همراه می شود و پایانی به یاد ماندنی و سرشار از لحظه هایی دیدنی دارد.
وقتی این انیمیشن زیبا را دیدم به دلیل انتخاب ان برای مراسم افتتاحیه ی مراسم کن پی بردم.این که «بالا »ارزش های زیادی در خود جای داده که نشان داد می تواند مورد توجه مخاطب قرار بگیرد.
کارل پیرمرد خسته و منزوی در پایان داستان به چیزی فراتر از تحقق ارزوها و رویاهایش می رسد،به حقیقتی بزرگ که شیرینی ان در کام همه ی مخاطبین ان احساس می شود.
«بالا »نشان داد که مهمتر از سفر با سفینه های مجهز فضایی و کشف ناشناخته های طبیعی که البته در جای خود ارزش دارند این کشف خود انسان است که باید در اولویت قرار گیرد .
بالا با روایتی عاشقانه شروع می شود و به نوعی خوداگاهی می رسد،خوداگاهی که حاصل نگاه بهتر انسان به دنیای پیرامونش است.
بالا با روایتی عاشقانه شروع می شود و به نوعی خوداگاهی می رسد،خوداگاهی که حاصل نگاه بهتر انسان به دنیای پیرامونش است.
کارل ،ابتدای این اثر ،کارل پایان اثر نیست ،کارل هر چند با فداکاری به خاطر عشق به دیگران ،خودش را از بند ارزوهایش جدا می کند ولی به عشقی بزرگتر می رسد ،رویاهایش را توی قلبش نگه می دارد و به افتاب سلامی دوباره می کند.