یکشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۹

روز سال نو

«هنوز روز سال نو به پایان نرسیده 
                                       به کوه فوجی می نگرم»نور ماه بر درختان کاج ترجمه نیکی کریمی


بخش هایی از کتاب سهراب مرغ مهاجر  نوشته ی پریدخت سپهری را برای این روزها مناسب دیدم .


«شور و هیجانی که نزدیک شدن عید نوروز در بچه ها به وجود می اورد،به هیچ رو قابل وصف نیست.سهراب از گل های سنبوسه که لابه لای گندم ها می رویید،برای رنگ امیزی روی تخم مرغ های سفره هفت سین بهره می گرفت.





لباس های عیدمان را در بقچه هایی که مادر در اختیارمان می گذاشت جای می دادیم و تا موقع تحویل سال روزی چند بار ان ها را می گشودیم و لباس ها را لمس می کردیم و باز بقچه ها را می بستیم.

شب عیدی را به یاد می اورم که من و سهراب در حالی که بقچه های لباس عیدمان بالای بالشمان بود،از شور و هیجان تا صبح نتوانستیم بخوابیم .

در تاریک و روشن بامدادی اهسته در جا لباسهایمان را پوشیدیم و در رختخواب نشستیم تا بقیه بیدار شوند و ما بتوانیم حضور عید را که با ان قدر اشتیاق منتظرش بودیم با همه وجود لمس کنیم.»

پریدخت سپهری خواهر سهراب در این کتاب سعی کرده به خاطرات جالبی که با سهراب سپهری داشته اشاره کند،از کودکی تا روزهای اخر عمر سهراب از نگاه او نکات خواندنی بسیاری با خودش دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر