بیست سال از اکران فیلم سینمایی «برج مینو» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا گذشت،فیلمی که با نقش افرینی نیکی کریمی ، علی مصفا ،محمد رضا شریفی نیا ،علی نصیریان و دیگر بازیگران تبدیل به اثری به یادماندنی شد،نیکی کریمی همان موقع در شهریور ماه سال هفتاد و پنج یادداشتی تاثیرگذار با عنوان« هفت یادداشت در برج مینو » در شماره ۱۹۲ «ماهنامه فیلم» نوشت که بازخوانی دوباره ی ان بعد از گذشت سال ها به نظرم جذابیت های زیادی دارد.
۱.صعود
همه چیز ار نظر بازیگر نقش مینو طبیعی و عادی جلوه می کرد ،به جز یک مساله و ان صعود از دکل دیده بانی بود،حاتمی کیا سعی می کرد ان را ساده جلوه دهد،ولی فراموش کرده بود که «بازی کردن »مقابل «بازیگر» چندان اسان نیست و می شد دغدغه جدی او را فهمید که نگران ادم های برج مینو بود که ایا از عهده این کار بر خواهند امد یا نه،به خصوص که ترس از ارتفاع ربطی به شجاعت و تهور فردی ندارد و این خصلتی است که در بعضی می تواند سال ها پنهان مانده باشد.
به محض رسیدن به ابادان مستقیما از فرودگاه به پای دکل منتقل شدیم و در مقابل نگاه نگران همه به خصوص کارگردان ،از دکل بالا رفتیم،جایزه ای در ان بالای دکل منتظرمان بود .اشتباه نشود،این جایزه ربطی به تهیه کننده یا کارگردان نداشت ،بلکه خود دکل این جایزه را به ما ارزانی داشت و ان امکان دیدن تصاویر بسیار زیبا و بدیع از نخلستان در زیر نور وهم الود غروب خورشید بودکه پیچ و خم رازگونه رودخانه بهمنشیر را اشکار می کرد و از همه مهمتر اشنایی با همبازی جدیدمان که نامش برج مینو بود!
وقتی پا به زمین گذاشتیم ،برق شادی را در چهره حاتمی کیا می دیدیم که گویی باری بزرگ از دوشش برداشته شده بود.
وقتی پا به زمین گذاشتیم ،برق شادی را در چهره حاتمی کیا می دیدیم که گویی باری بزرگ از دوشش برداشته شده بود.
۲.شهری به نام ابادان
چرخی در میان نخل های سوخته ،عبور از میان خیابان هایی که هنوز زخم جنگ به چهره داشتندو تصور این که محل امن و اسایش گروه فیلمبرداری -هتل ازادی ابادان - روزی سنگر مدافعان شهر بود و لحظه ای انفجارهای پیرامونش خاموش نمی شدو این که عراقی ها چند صد متری هتل قرار داشتند و هشدار این که بی دقت در اطراف قدم نزنیم ،چون امکان برخورد با مین های کشف نشده هنوز وجود دارد ،همه و همه احساسی را بارور می کرد که میان مینوی برج مینو و بازیگر مینو تقسیم می شد .
این که کدامشان چه سهمی از این احساس را جذب می کردند ،پرسشی نیست که بتوان به سادگی پاسخش داد.
این که کدامشان چه سهمی از این احساس را جذب می کردند ،پرسشی نیست که بتوان به سادگی پاسخش داد.
۳.اشنایی با مینو
تئوری ها همه به جای خود ،تعریف و توضیحات کارگردان ،فیلمنامه نویس ،مشاور و...همه به جای خود ،ولی دیدار شهر و استشمام هوای خاص ابادان ،برخورد با مردم ابادان و گوش سپردن به خاطرات مدافعان ابادان که با لحنی حسرت بار از دوران جنگ ابادان می گفتند کم کم جذب وجودم می شد .
خوشبختانه فیلم برج مینو انعکاس دوران پس از جنگ ابادان را داشت و تمام کشف و شهودها به طور طبیعی مینو را شکل می داد،کم کم با شنیدن نام مینو عکس العملی طبیعی داشتم،نقش مینو شرایطی را فراهم کرده بود که صرف نظر از بازیگری ،عطش چندین ساله ام را نسبت به دوران جنگ هشت ساله جواب بدهم .
۴.مشاور
وجود مشاوری در کنار کارگردان که تمامی سال های جنگ به عنوان دیده بان دکل فعالیت می کرد،فرصت مغتنمی بود که همچون دایره المعارف جنگ ،لحظه به لحظه به ایشان رجوع کنیم .
طبیعی است که او مدعی باشد در تمامی دوران جنگ حتی یک بار هم پای زن به داخل دکل نرسیده،ولی حاتمی کیا هم کسی نبود که که به سادگی این استدلال را بپذیرد به هر حال در نتیجه این جدال ،حساسیت بیشتر مشاور به حضور نقش مینو معطوف می شد و چه فرصت مناسبی شد تا که همین حساسیت ،دقت و ظرافت های شخصیت مینو را منطقی تر کند و این مدیون مشاوری بود که در دوران جنگ ،شهر ابادان زیر نگاه او و همرزمانش بود .
۵.وقت طلایی
نمی دانم کاشف این زمان در سینما چه کسی بود ،به هر حال می توانم مدعی باشم که با گوشت و پوست خودم این «وقت طلایی » را درک کرده ام .
لحظه گرگ و میشی غروب که شاید ده دقیقه باشدو تنها فرصتی بود که باید یک سکانس هفتاد پلانی فیلمبرداری می شد و طبق برنامه ریزی باید در طول سی و چند جلسه ابادان هر روز برای این ده دقیقه خودمان را اماده می کردیم .
پوشیدن لباس مخصوص مجروحان ،باندپیچی سر و تلاش یک ساعته گروه گریم و تمرین با دوربین ...و ناگهان فیلمبرداری با شتاب.
به هر حال سخت بود،ولی دیدن تصویر خستگیمان را به در کرد ،اگر چه نسبت به ان همه فیلمبرداری فقط گوشه ای از ان در فیلم دیده شد.
۶.شلمچه
یکی از روزهای تعطیلی مشاور پیشنهاد بازدید از منطقه ای داد به نام شلمچه،که اکثر اعضای گروه استقبال کردند .
وجود سنگرها و شواهد دوران جنگ شاید عطش چشمانمان را جواب می داد ولی توصیف های مشاور از ان روزها ،موسوم به «کربلای پنج» چنان تاثیری در گروه گذاشته بود که به سختی می توان با واژه ها توصیفش کرد.
۷.شناخت
صحنه های بر پا کردن دکل که توام با انفجارها و زخمی شدن -ظاهری- عده ای برگزار می شد،چنان واقعی جلوه می کرد که ناخوداگاه متوجه شدم استین بالا زده ام و در حال کمک به بازیگران زمینه و ادم های پشت صحنه -که اکثرا اهل ابادان بودند- هستم.
حضور این ابادانی ها -زنان، بچه ها، پیر و جوان - که شاید زخم هایی از ان سال ها داشتند،احساسی دو گانه در من ایجاد کرده بود .
ایا این عکس العمل از شخصیت مینو بود و یا بازیگر شخصت مینو ؟دیگر فرقی نمی کرد،مهم احساس شناختی است که مینو و مینوها نسبت به هموطنان ابادانی و مدافعان کشور باید داشته باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر