جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۶

مصاحبه نیکی کریمی درباره نمایشگاه عکس (گل مردگی)



نیکی کریمی که نمایشگاه عکس هایش (گل مردگی) در نگارستان اعتماد برگزار شد در گفتگویی که با پرویز براتی داشته ،به سوال ها درباره عکس های نمایشگاه  پاسخ داده ، این مصاحبه در روزنامه شرق ،پنج شنبه هفدهم اسفند شماره ۳۱۰۴ منتشر شده که نقل می کنم.


درواقع این احساس فقدان با زمینه سیاه عکس‌ها، برگ‌های بنفش و رنگ غیرواقعی گل‌ها تشدید می‌شود تا همه اینها تداعی‌گر یک جهان دیستوپیایی باشد... .

آدم‌های بسیاری هستند که دائم در سفرند. من هم در مواقعی از سال بین تهران و لندن در رفت‌وآمد‌م و خیلی اوقات در لندن یا جاهای دیگر به‌سر می‌برم. مشاهداتم به من می‌گویند در کشورهای پیشرفته جهان، ما شاهد تکریم و پاسداشت هنرمندان در قالب طرح‌های تشویقی و حمایتی هستیم.


هر کدام از هنرمندانی که داخل ایران کار می‌کنند و زحمت می‌کشند، اگر در خارج بودند، قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند؛ چه برسد به هنرمند بزرگی مانند آقای کیارستمی. متأسفانه بزرگان و دولتمردان ما اصلا قدر هنرمندان‌ خود را نمی‌دانند. درحالی‌که دفاع از یک هنرمند برای احترام به هنر است. همه ما خواهیم رفت و زمان خواهد گذشت، اما تاریخ یک روز شهادت می‌دهد به کیارستمی نامی با این درجه از هنر چه گذشت و چه رفتارهایی با او شد. بعد هم یکباره می‌بینیم می‌گویند مرد! 

حالا این قضیه چه درباره بزرگانی مانند کیارستمی می‌تواند اتفاق بیفتد چه برای نسل ما. می‌گویم نسل ما، منظورم متولدین دهه پنجاه یا دهه خاصی نیست؛ همه آن هایی که چه قبل از آن به دنیا آمده‌اند چه بعد؛ تمام کسانی که این روزها را گذرانده‌اند. این همه سال زحمت کشیدند، نه تنها کسی قدرش را ندانست، بلکه به او توهین و تحقیر نیز کردند. فیلم‌هایش را اكران نکردند، آخر سر هم اسطوره‌ای حذف شد.

 گوهرهای ارزنده خود را یکی یکی از دست می‌دهیم و قدر آن ها را نمی‌دانیم. او را وادار می‌کنیم در جایی دیگر جز کشور خودش فیلم بسازد و البته در این بی‌مهری‌کردن و نادیده‌گرفتن، کیارستمی تنها نیست. خیلی‌های دیگر هم هستند؛ یکی از آن ها محمود دولت‌آبادی است؛ نویسنده‌ای که نه‌تنها هیچ حمایتی از او نشد، بلکه فرصت دریافت جایزه نوبل نیز از او سلب شد. خلاصه این ماجرای گل‌مردگی است و هیچ اسم‌و‌رسم دیگری ندارد. گل نمادی از نسل خودم یا انسان‌هایی است که دوستشان دارم.






گل‌های شما هم توامان حامل تجربه‌ای هولناک هستند؛ در واقع هم نماد زیبایی هستند، هم ویرانی...


بله نماد ویرانی‌اند؛ چون این گل‌ها تمام آدم‌هایی‌ هستند که استعداد و خلاقیتی داشته و دارند کار می‌کنند. نمی‌خواهم با دیدی منفی به جهان نگاه کنم، ولی خُب، این واقعیتی است که الان در جامعه ما دارد اتفاق می‌افتد.


اما از منظر روانکاوانه، تاکید روی رنگ «بنفش» دلالت خاصی دارد. رنگ بنفش، درواقع تلفیقی از دو رنگ قرمز و آبی است. رنگ قرمز، اروس یا همان «غریزه زندگی» را تداعی می‌کند و رنگ آبی، تاناتوس یا «غریزه معطوف به مرگ» را. انتخاب این رنگ آگاهانه بود؛ یعنی به این ارجاعات بنفش توجه داشتید یا خیر؟


در حقیقت می‌خواستم تلفیقی از همه این ها باشد، ولی اولش چنین ایده‌ای نداشتم. کم‌کم بعد از دو، سه سال به این نتیجه رسیدم؛ یعنی از سال پیش چنین رنگ‌هایی در ذهنم بود که پیاده‌اش کرده‌ام.


‌کاری که شما کرده‌اید یک‌جور چیدمان هنری است که دوربین آن کانستراکشن شما را ثبت کرده یا دوربین به‌عنوان مدیا، عمل مستقلی انجام می‌دهد؟


ببینید، این ها عکس‌هایی از طبیعت است که در آتلیه تغییراتی در آنها داده‌ام و مثلا پس‌زمینه عکس‌ها را سیاه کرده‌ام. اتفاقا آن بک‌گراند مشکی را گرفته بودیم. من در خانه خودم این عکس‌ها را گرفتم.
‌پس این چیدمان هنری است. دوربین اینجا چه نقشی داشته؟


من در اصل ابتدا می‌خواستم از پرتره شروع کنم؛ پرتره یک‌سری آدم‌هایی که خودم انتخاب کرده بودم؛ هرکسی در کاری و همین بلا را سر آن پرتره‌ها بیاورم؛ اما بعدش فکر کردم که نه، من همیشه طبیعت کار کرده‌ام، ولی حالا برخورد نمادین با این موضوع چه می‌تواند باشد؟ بعد فکر کردم این عکس‌ها را در ابعادی که به نظر بیاید یک آدم است، بزرگ‌ کنم.


در رنگ‌بندی چقدر دخل‌وتصرف کردید؟


روی رنگ‌ها کار کردم؛ حتی روی جاهایی که می‌خواستم بیشتر کار کردم. می‌دانید یک‌جوری باید به آنچه در ذهنم است می‌رسیدم. من حتی در این مدت رنگ‌های مختلفی را کار کرده‌ام.


‌آن ها را در این نمایشگاه نمایش ندادید؟


خیر.


‌شما به مرور در نمایشگاه‌های خود از عکاسی طبیعت فاصله گرفته‌اید و به سمت یک نوع نگره فرمال و کانسپچوال و هنری حرکت کرده‌اید. از آن سو، به همان نسبتی که در عکاسی به سمت نگاه فرمال حرکت کرده‌اید، نگاه فرمالیستی فیلم‌های نخستینتان به سینمای اجتماعی قلب ماهیت پیدا کرده است. می‌خواهم درباره این تبدیل و تبدل بدانم. آیا خودتان قائل به چنین مسئله‌ای هستید؟


نه خیلی، ماجرا این است که در عالم هنر آدم تجربه می‌کند و من اصلا دوست ندارم کارم یکنواخت باشد و فقط یک مسیر را ادامه بدهم. این را که در سینما، دغدغه اجتماع را نداشته‌ام، قبول ندارم. در سینما، کارم از همان اول اجتماعی بود.


 «شیفت شب» فیلمی فوق‌العاده اجتماعی است و من هیچ‌گاه صرفا روی فرم تمرکز نکرده‌ام. فیلم بعدیم «چند روز بعد» نیز باز اجتماعی است. الان هم همین‌طور است. به‌هرحال همه‌چیز به هم وابسته است، الان هم یک‌جورهایی طبیعت هست، حالا در فرمی دیگر.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر