« اواز هایی که مادرم به من اموخت»(سرگذشت مارلون براندو)، اولین کتابی بود که نیکی کریمی ترجمه کرد،از زمان انتشار این کتاب حدود بیست سال می گذرد.
به نظرم رسید بخش کوتاهی از متن کتاب را نقل کنم، هر چند انتخاب یک قسمت کوتاه کار دشواری است،با وجود گذشت این همه سال به نظرم بازخوانی و مرور کتاب «اوازهایی که مادرم به من اموخت» ترجمه نیکی کریمی خالی از لطف نیست.
«یادم می اید با ماشینم برای شرکت در مراسم اسکار می رفتم،در حالی که هنوز در پوشیدن لباس شب مردد بودم تا این که بالاخره به خودم گفتم می خواهند از من قدردانی کنند،احساساتشان را بیان دارند،اگر واقعا برایشان مهم است خب چرا نه؟
اما از ان به بعد نسبت به گرفتن جایزه عقیده ام عوض شده و هیچ گاه دوباره جایزه ای را قبول نخواهم کرد.
این به ان معنا نیست که چیزی که مردم فکر و احساس می کنند و بر ان باور دارند برایم بی ارزش است،خیلی از مردمی که می شناسم و برایشان ارزش قائلم به این جوایز اعتقاد دارند و خودشان را در جریان این مراسم سهیم می شمارند و این هیچ گاه باعث نشده که ارزش ان ها در مقابل من کم بشود؛امیدوارم ان ها هم با تحقیر به من نگاه نکنند.
تنها چیزی که باعث تاسف و غصه من شد ان بود که دوک واگنر در ان شب در مراسم حاضر نبود در ان زمان او مرده بود.
نمی دانم چه بر سر اسکاری که به خاطر «در بارانداز» به من دادند امد،در گذر زمانه گم شد.
تا حدود یک سال پیش به ان فکر نمی کردم ،تا این که وکیلم به من زنگ زد و گفت که یک حراجی در لندن می خواهد اسکارت را بفروشد.
نامه ای به ان ها نوشتم مبنی بر این که حق ندارند ان کار را بکنند،ان ها جواب دادند هر جه شما بفرمایید،اما کسی که این مجسمه را این جا اورده است نمی خواهد از ان چشم پوشی کند ،چون مدعی است که شما خودتان ان را به او داده اید، این حرف دروغ محض است.»
مطالب مرتبط:+مصاحبه نیکی کریمی درباره ی ترجمه کتاب «اوازهایی که مادرم به من اموخت»با نشریه نقش افرینان (۱۳۸۳)
+نگاهی به مستند سینمایی « به من گوش کن، مارلون »