شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۳

یادداشت نیکی کریمی درباره ی نوری بیگله جیلان


نوری بیگله جیلان فیلمساز اهل کشور ترکیه برای فیلم خواب زمستانی  برنده نخل طلای جشنواره کن شد ،نیکی کریمی در یادداشتی که در خبرانلاین و روزنامه اعتماد منتشر شده درباره ی این فیلمساز موفق نکته های جالبی را مطرح کرده که نقل می کنم:


«فکر می‌کنم سال 2003 بود که در جشنواره‌ای فیلم‌ها را داوری می‌کردم. در پایان نمایش فیلمی از کشور ترکیه؛ توجه همه‌مان به یک نام جلب شد. «نوری بیلگه جیلان». کار او حسی نهفته را در همه‌ ما زنده کرد چنان که وقتی از سالن سینما بیرون آمدیم، من و دیگر داوران راهی دراز را در شب پاییزی آن جزیزه باستانی قدم‌زنان و سبک‌دل رفتیم و حرف زدیم. چند روز بعد، در اختتامیه برای جایزه اصلی، فقط یک کشف داشتیم: بیلگه (بعدها فهمیدم که اطرافیان و دوستانش او را این طور صدا می‌زنند)




روی سن آمد و جایزه‌اش را گرفت و تشکر کرد و رفت. این اولین باری بود که او را دیدم و دیگر ندیدمش تا ... برخورد دومم با او که حدود سه سال بعد بود در جشنواره پرتقال طلایی آنتالیا.

آن زمان من شور و شوق و هیجان حضور به عنوان کارگردان را در بخش مسابقه اصلی تجربه می‌کردم. اولین فیلمم: «یک شب». او هم «اقلیم ها» را داشت در همان بخش. با همسرش ابرو آمده بود. این بار دو رقیب بودیم در برابر هم. دلم می‌خواست فیلمم را ببیند. بعد از اختتامیه به من گفت که او هم دلش می‌خواسته فیلمش را ببینم.



هر روز همدیگر را در وقت صبحانه می‌دیدیم. آن دو بر میزی و من نیز بر میزی. هر روز لبخندی و سری به سلام و احترام تکان دادن. هر روز بعد از قهوه آخر، سیگاری روشن می‌کرد و روزنامه‌های صبح ترکیه‌ای‌اش را ورق می‌زد.

در یک بعد از ظهر گرم به سالن نمایش رفتم و فیلم جدیدش را دیدم و باز درگیر دنیایی که از آن می‌گفت شدم. دنیایی که در آن به تعبیر خودش بسیاری از لایه‌های پنهان رفتار دیگران، مشهود و قابل درک نیست و سینمایی که بخواهد برخلاف واقعیت  زندگی، همه‌ی چراها و چگونه‌ها را به مخاطب تحمیل کند، به «دروغ» نزدیک خواهد شد.

چند روز بعد در مهمانی بعد از مراسم اختتامیه بود که پیش آمد و گفت «یک شب» را دیده و دوست داشته. فضای فیلم زنی تنها در شب تهران را پسندیده بود.

او از «یک شب» می‌گفت و من از «اقلیم ها». حرف زیاد داشتیم. از علایق شخصی خودش گفت. از عشقش به عکاسی که عشق من هم هست و من از ادبیات گفتم که فهمیدم عشق او هم هست. از چخوف و داستایوفسکی. هر دو از سینما گفتیم. سینمایی که دوست داریم. سینمای خاص شاعرانه.

از آن به بعد، در جشنواره‌های مختلف با هم برخورد داشتیم. فیلم‌هایش را می‌دیدم. گاهی در مقام داوری و گاهی در موقعیت تماشاچی عادی. گاهی، خودش نبود اما فیلمش بود. گاهی هم من نبودم اما فیلمم بود و او بود. بعد او نبود ولی فیلمش بود و من هم بودم: «سه میمون». سینمایی متفکر و بی‌تکلف که سخت می‌پسندم و دنبالش می‌کنم.

دیگر برخوردی نبود تا جشنواره فیلم دبی سه سال پیش که این بار هر دو بودیم. او «روزی روزگاری آناتولیا» را داشت و من «سوت پایان». هر دو فیلم در بخش مسابقه اصلی بودند. فکر نمی‌کردم دوباره در این چرخ و فلک جشنواره‌ای ببینمش. اما وقتی روز نمایش دیدم که آمده است خوشحال شدم. در میان هموطنانش نشسته بود. بعد از نمایش در میان تشویق و هیاهوی جمعیت گمش کردم و  دیگر ندیدمش تا مراسم اختتامیه که باز یکدیگر را پیدا کردیم و کنار هم نشستیم. با هم از خوانده‌ها و دیده‌ها گفتیم. 


من از «عشق زمان غم» نوشته حنیف قریشی گفتم و اینکه در حال ترجمه‌اش هستم و او از ادبیات کلاسیک گفت که چقدر در نوشتن فیلمنامه کمکش می‌کند. از «برادران کارامازوف» گفت و شخصیت‌هایش. او که اصرار دارد هرگز داستان جنایی نمی‌خواند «برادران کارامازوف» را تنها استثناء این قانون می‌داند. در میان گفت‌و‌گو، داوران اسمش را برای گرفتن جایزه اصلی صدا زدند. هرگز آدمی را به بی‌تفاوتی او در آن لحظه ندیده‌ام. از من عذرخواهی کرد و بدون هیچ هیجانی برای گرفتن جایزه‌اش که با یک چک نقدی چشم‌گیر هم همراه بود، از جا برخاست. جایزه را گرفت و برگشت و گویی که هیچ اتفاقی نیافتاده است. صحبتش را از سر گرفت. تنها با تبریک من بود که لبخندی زد.

بیلگه برایم از جشنواره فجر گفت و این که برای داوری دعوتش کرده‌‌اند و خوشحال است که به تهران می آید. اما چند ماه بعد پدرش فوت کرد و او در ترکیه ماند. عکس‌هایش را با نخل طلا در دستانش در کن دیدم اما هنوز «خواب زمستانی» را ندیده‌ام. نمی‌دانم این همان فیلمنامه‌ای است که براساس شخصیت‌های «برادران کارامازوف» در ذهنش داشت یا نه. برایش خوشحالم.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر