فیلم سینمایی «پروژه فلوریدا» به کارگردانی شان بیکر
داستانی از نگاه یک دختربچه ی بامزه است که بازیگوشی های کودکانه اش را باید در
شرایط سخت اقتصادی مادرش بگذراند،بیشتر فضای فیلم توی محوطه و ساختمان یک مهمانخانه
ی معمولی در فلوریدا می گذرد،جایی که بیشتر تبدیل به محل زندگی ادم هایی شده که
خانه ای ندارند و ترجیح می دهند با پرداخت اجاره هفتگی یک جور اسکان موقت داشته
باشند.
«پروژه فلوریدا» سرشار از لحظه های به یادماندنی
کودکانه ایست که در دنیای سخت واقعیت های تلخ به تصویر کشیده شده، به نظرم شاید لبخند ها وخنده های این دختربچه و بازی های کودکانه اش یکی از دیدنی ترین تقابل ها را در برابر قواعد سخت
بازی ادم بزرگ ها خلق کرده،ادم بزرگ هایی که از کودکی فاصله زیادی گرفتند و به
نسبت های متفاوتی به دنیای کودکانه بچه ها نگاه می کنند،از خیلی دور تا خیلی
نزدیک.
خشوت های پیدا و پنهان در قصه ی «پروژه فلوریدا» و همین طور
انتخاب های درست و غلط شخصیت های فیلم در مسیر فراز و نشیب ها، زمانی معنای بهتری
پیدا می کنند که با بچه ها همراه می شویم ،بچه هایی که از دوست و دوستی تعریف خیره
کننده ای دارند و لذت های واقعی زندگی را با پاکی درک می کنند،از شریکی خوردن یک
بستنی قیفی گرفته تا نان و مربایی که
بالای ان« درخت کج » نوش جان می کنند.
شخصیت پردازی ها به بهترین شکل ممکن طراحی شده و قصه به
خوبی جلو می رود،متاسفانه شخصیتی که به عنوان مادر دختر بچه به مخاطب معرفی شده در
بخش های پایانی فیلم به خاطر فشارهای
اقتصادی و اجتماعی از مرزهای عرفی و
اخلاقی جامعه عبور می کند تا شاید راه نجاتی برای خودش و دختربچه شیرین و بامزه پیدا
کند.
«پروژه فلوریدا »با پایانی غیر قابل انتظار به دنیای کودکانه
و فانتزی وفادار می ماند،دختر بچه ی
داستان تبدیل به قهرمانی می شود تا رویایی در میان انبوه واقعیت های خشک و خشن خلق
کند ،هنوز به نظرم تصویر چهره گریان او در مقابل خانه دوستش یکی از صحنه های تکان
دهنده سینماست .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر