یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۹۸

مصاحبه نیکی کریمی درباره ی «اتابای» با روزنامه ایران

نیکی کریمی در گفتگویی که با خسرو نقیبی و گل بو فیوضی داشته به موضوعات مختلفی درباره فیلم سینمایی «اتابای» اشاره کرده،این مصاحبه همراه با مقدمه ای درباره ی  فیلم سینمایی «اتابای» در +روزنامه ایران شنبه ۱۹ بهمن ۹۸ شماره ۷۲۷۴ منتشر شده است.

«آتابای فیلم مهمی است. عاشقانه‌ای گریزان از شهر، گریزان از جمع در انزوای خودخواسته یک مرد که سرنوشت زندگی‌اش را چند زن محاصره کرده‌اند. زاویه دید واقع‌گرایانه روایت در دل سکون و بلوغ برآمده از زیست کاراکتری که حلقه اتصال داستان است.

 فیلمی که بی‌ به رخ کشیدن، بی‌آشوب آرام آرام شروع می‌شود و چشم‌که باز می‌کنی انگار هزار سال است این آدم‌ها را می‌شناسی. این فیلم بیش از نمونه دیگری در سینمای ایران فیلم شیمی درست روابط است‌. بازیگرها به اندازه و مناسب جلوه می‌کنند. قاب‌ها سر صبر و آگاهانه بسته شده‌اند. موسیقی از متن اثر برآمده و کارگردانی چند قدم رو به جلو برداشته است. آتابای از آن عاشقانه‌های خلوت روشنفکر پسند نیست که نقل محافل خاص شود.

 آتابای را مردم هم دوست داشته‌اند و نشان می‌دهد با تمام مؤلفه‌های ویژه بودنش از زبان ترکی تا اقلیم دورافتاده، توانسته آن‌قدر درست پرداخت و اجرا شود که جای خودش را باز کند. با نیکی کریمی در حال‌وهوای این روزها و درباره «آتابای» صحبت کرده‌ایم.




در «آتابای» شاهد تغییر طبقه کارگردانی نیکی کریمی هستیم. خالق به یک‌جور کمپوزیسیون بصری، بازی و موسیقایی رسیده که حاصل بلوغ در خلق یک اثر هنری است. جایی فراتر از صرف کارگردانی یک اثر. انتخاب این گروه بازیگر، این فیلمبردار با توانایی بستن توامان چنین لنداسکیپ‌هایی در کنار نماهای حرکتی و نوای موسیقی حسین علیزاده برای این اثر، «آتابای» را به این فیلم کنونی بدل کرده. چه اتفاقی در این مسیر افتاد؟ چه قدر از حاصل کنونی، پیش از اتفاق، در ذهن‌تان شکل گرفته بود؟

دلم می‌خواست دنیای تازه‌ای تجربه کنم. می‌خواستم وارد دنیای ملموسی شوم که آن را همیشه دوست داشته‌ام؛ دنیایی که حاصل تجربیاتم، زیبایی‌شناسی و آن چیزهایی‌ است که همیشه از ادبیات و سینما به آن علاقه داشته‌ام. چهار سال پیش به دیدن علی‌اشرف درویشیان رفتم و از او اجازه گرفتم که اقتباس آزادی از «فصل نان» که از جمله کتاب‌های موردعلاقه دوران نوجوانی من است داشته باشم.
 رئالیسم جادویی این کتاب همیشه برای من عجیب بود. آثاری مثل آثار ساعدی و آل‌احمد و درویشیان همیشه برای من قابل تامل بوده‌اند و زمان‌های بسیاری به این موضوع فکر کرده‌ام که این نویسنده‌ها چه‌قدر برایشان لحظه و جزئیات مهم بوده است. به‌عقیده من، ایران جاهای فوق‌العاده خاصی دارد که ما به‌عنوان فیلمساز و هنرمند هنوز نرفته‌ و ندیده‌ایم. این کشور از لحاظ جغرافیا و فرهنگ بومی غنی است‫. بعضی جاها را من رفته‌ام و عکاسی کرده‌ام و بعضی‌ جاها را فیلمبرداری کرده‌ایم و دلم می‌خواست جای جدیدی پیدا کنم که خودم هم در آن لوکیشن لذت بکری را تجربه کنم و در نهایت این لذت در قالب کشف و شهودی شخصی به تماشاچی هم منتقل شود. پس این جهان توأم با جزئیات در بستر یک اقلیم دیگر، یکی از مؤلفه‌هایی بود که برای من اهمیت ویژه‌ای داشت.






کار با هادی حجازی‌فر در مقام فیلمنامه‌نویس و بازیگر محوری چه‌طور پیش رفت؟ داستان اولیه و کارگردانی از شماست و متن و اجرای نقش از او. این همکاری چه‌طور شکل گرفت؟
سر سریال «ممنوعه‌» در کلنجارهایی که با نقش داشتیم، او می‌رفت، می‌نوشت و می‌آمد و من می‌دیدم که لحظه برایش مهم است و قلم خوبی دارد‫. یک درک و آگاهی به این موضوع دارد که نباید فقط به دیالوگ‌های خودش فکر کند بلکه باید آن «لحظه» اتفاق بیفتد که سکانس، سکانس بشود. همین شد که همان‌زمان که از پیداکردن نویسنده‌ای که با او زبان مشترکی داشته باشم مأیوس شده بودم، به من گفت می‌توانم یک طرحی بزنم و گفتم حتماً. اتود زد و دیدم خیلی هم‌سلیقه‌ایم و به آنچه من می‌خواهم خیلی نزدیک است و در نهایت یک سال این فیلمنامه دائم از زوایای مختلف، شخصیت‌های مختلف و رنگ‌های مختلف بازنویسی شد تا به شخصیت و ترس‌ها و تمام خشونت‌های ظاهری‌اش و درون دوست‌داشتنی‌اش برسیم. به‌هر صورت نهایی‌شدن فیلمنامه زمانی طولانی از ما گرفت.


«آتابای» یک داستان مردانه است با روایت یک کارگردان زن. حتی زن داستان را از زاویه‌دید یک مرد می‌بینیم. شاید این جهان سخت مردانه را باید با نگاه تلطیف‌کننده یک فیلمساز زن می‌دیدیم تا قدری موقعیت بالانس شود و هارمونی هم‌اکنون «آتابای» به وجود بیاید. چقدر به این فکر کردید؟ لحظه‌ای فکر کردید که شاید بهتر باشد این روایت مردانه به شیوه‌ای مردانه برگزار شود؟ یا از این انتخاب مطمئن بودید؟

قصه آقای درویشیان، روایت داستانی بود که محورش یک نوجوان است. در حقیقت مثل آیدین. یعنی نوجوانی که آتابای دایی‌اش بود. ما حدود یک سال روی فیلمنامه کار کردیم و صحبت‌های زیادی روی زوایای مختلفی داشتیم. در این فرآیند به این نتیجه رسیدیم که خود آتابای محور داستان باشد.

درواقع دلم می‌خواست این‌بار یک مرد راوی قصه باشد و از زن‌هایی که در زندگی‌اش هستند حرف بزند. در واقع می‌خواستیم بگوییم راوی مرد است اما درباره زن‌هایی با شخصیت‌های قوی حرف می‌زند که او را تحت‌تاثیر قرار داده‌اند و حتی کسی مثل خواهرش با اینکه مُرده، در خواب و بیداری‌اش حضور دارد. این مبنای کار شد و قرار گذاشتیم یک مرد نقش اصلی را در فیلمنامه داشته باشد.

 ما بیش از اینکه بخواهیم درباره زن یا مرد حرف بزنیم، می‌خواستیم درباره انسانی حرف بزنیم که درس خوانده، کتاب خوانده، برای خودش زیباشناسی دارد و مجبور شده کنج عزلتی در روستای دوران کودکی‌اش مهیا کرده و همان جا هم برای خودش دم‌و‌دستگاهی درست کند.

 همیشه دوست داشته رشد کند و از فرهنگ عوام بیزار است و زجر می‌کشد‫. شاید به همین علت هم «بیگانه» است‫. بیگانه‌ای است میان جمع. تنهاست.

 این مسئله برای من در درام هم دوست‌داشتنی و مهم است و در کارهای کسانی مثل سالینجر در ناتور دشت یا قدیمی‌ترها مثل سامرست موام که درباره تنهایی می‌نوشتند همیشه وجود داشته و تاثیرگذار بوده است.

 با حجازی‌فر هم درباره این چیزها حرف می‌زدیم و با هم نزدیکی فکری و علایق مشترک داشتیم. او هم موافق بود که شخصیت اصلی ما نگاه اگزیستانسیالیستی دارد و مدام به خودش و زیستش در جهان فکر می‌کند و خود را زیر سؤال می‌برد. دیدار با یحیی او را دوباره برمی‌گرداند به لحظات گذشته خودش. با هم هم‌سلیقه‌ بودیم.




فیلمسازی به زبانی دیگر، زبانی که فیلمساز روی آن مسلط نیست، چه چالش‌هایی دارد؟ برای درآمدن حس صحنه‌ها که بخشی از آن منوط به درآمدن حس بازیگر هنگام ادای دیالوگ است، چه کردید؟
باید این‌طور جواب دهم که سینما حرف خودش را می‌زند. بازیگران و مردم که همه زبان فارسی صحبت می‌کردند. دیالوگ‌ها هم به فارسی نوشته شده بود و هر سکانسی که می‌خواستیم بگیریم تمرین‌ها به ترکی انجام می‌شد. خب ما بارها و بارها دورخوانی و تمرین کرده بودیم؛ چه در تهران و چه در خوی. آن چه برای من مهم بود و به بازیگران می‌گفتم این بود که اصلاً نمی‌خواستم بازی‌ها به چشم بیایند. مسئله من این بود که بازیگرهای حرفه‌ای نباید بازی می‌کردند و نابازیگرها باید بازی می‌کردند. در مرحله اولیه هادی حجازی‌فر دیالوگ‌ها را با نابازیگرها یا بازیگرانی که از تئاتر خوی و ارومیه آمده بودند، تمرین می‌کرد و بعد به میزانسن‌ها می‌آمدند و روتوش می‌شدند تا بین بازی خود او و دیگران یکدستی ایجاد شود.

نیکی کریمی را به فیلم‌های شهری می‌شناختیم. داستان آدم‌های طبقه متوسط. قصه و محل برگزاری داستان «آتابای» می‌تواند فیلمساز را مقهور خود کند و برداشتی توریستی از لوکیشن‌های تازه ارائه‌ دهد؛ اتفاقی که در «آتابای» نیفتاده. با این محیط تازه چگونه روبه‌رو شدید؟
به نکته جالبی اشاره کردید. زمانی که دنبال لوکیشن بودیم حتی از سمت راهنماهایی که روستاها را نشان می‌دادند می‌دیدم که روی روستاهایی تأکید دارند که جنبه‌های توریستی دارد ولی اتفاقاً من دنبال جایی بودم که کمترین مؤلفه‌ای از روستاهایی که در فیلم‌ها می‌بینیم نداشته باشد.

اختلاف سطح و طبقه و کوچه‌های تنگ و باریک نداشته باشد و فقط دنبال این بودم که افق داشته باشد. یکی از تصاویری که در ناخودآگاهم از ابتدا بود، دشت‌های فراخ و افق بود‫. تقریباً ناامید شده بودیم و این روستا جزء آخرین لوکیشن‌هایی بود که دیدیم و به محض آن که به آن جا رسیدیم گفتم این همان چیزی است که دنبالش هستم. در واقع این روستا، برای خود من هم جذابیت داشت. 

شبیه روستاهایی که پیش‌تر دیده بودیم نبود اما همه آن ویژگی‌ها را مثل مرتع‌های بزرگ و تک 

درخت و... داشت. علاوه بر این‌ها،ما تمام خانه‌ها و باقی آن چه را می‌خواستیم، روی کوهی که 

مشرف به ده بود، ساختیم.


جواد عزتی انتخاب متفاوت و ویژه‌ای برای نقش یحیی است. تا جایی که می‌دانم آذری هم نیست. چگونه انتخاب شد و چطور از پس نقش برآمد؟

من می‌دانستم که هادی‌ حجازی‌فر ‌آتابای را خودش باید بازی کند و از همان اول مطمئن بودم به این مسئله، یحیی هم شخصیت پیچیده‌ای دارد،درباره جواد عزتی هم همین‌طور بود و من از همان اول یحیی را جواد عزتی می‌دیدم چون بازیگری است که توانایی بازی در نقش‌های مختلف را دارد و من هم دلم می‌خواست کسی را بیاورم که هم بازیگر خوبی‌ باشد و هم بتواند خودش را با نقش معلمی که شیفتگی و شیدایی بسیار دارد تطبیق بدهد. 

جواد عزتی تا جایی که من می‌دانم یک مناسبات خانوادگی ترکی دارد اما در خانواده ترکی حرف نمی‌زنند. او مدت زیادی با ما در پروسه فیلمبرداری حضور داشت و نقش‌ و فیلمنامه را بسیار دوست داشت. زمانی که فیلمبرداری بخش‌های او بود خیلی زمان گرفت و حتی روزهایی نمی‌توانستیم فیلمبرداری کنیم چون زبان ترکی یک طرف و گویش و لهجه خوی طرف دیگر که بسیار مهم بود تصنعی از کار درنیاید.

 هادی حجازی‌فر دیالوگ‌ها را با او تمرین می‌کرد و جاهایی دیگر را هم حفظ می‌کرد، چون تسلطی به زبان نداشت؛ اما به خاطر اینکه نقش را دوست داشت و با تمرکز و استعدادی که داشت، کارش خروجی بسیار خوبی به همراه داشت.



دوتایی‌های تأثیرگذاری در فیلم دارید. رابطه کاظم- یحیی و رابطه سیما-آتابای. بار حسی فیلم از این دو رابطه می‌آید و در اجرا سکانس‌های مشترک فوق‌العاده از آب درآمده‌اند. از اجرای این صحنه‌ها و تمهیدتان برای بریده‌نشدن حس بازیگران در این صحنه‌ها بگویید.

درباره سکانس‌ها باید به‌طور کل حرف بزنیم اما درباره سکانس‌های دونفره می‌توانم بگویم که برای این سکانس‌ها تمرین‌های زیادی انجام می‌دادیم. دورخوانی‌هایی که در تهران داشتیم و چه تمرین‌هایی که سر لوکیشن داشتیم تاثیر زیادی داشت و از طرفی خود من به شدت می‌خواستم همه‌چیز خیلی طبیعی باشد.

 یک مسئله دیگر درآمدن رابطه حجازی‌فر با پدرش بود. طبیعتاً او فیلمنامه را نوشته بود و بازیگر حرفه‌ای بود و حس و دوربین را می‌شناخت اما پدر که یوسفعلی دریادل آن را بازی می‌کرد، با  این که از بازیگران قدیمی تئاتر هستند، خیلی با دوربین کار نکرده بودند و با او مجبور بودیم خیلی تمرین کنیم و غلوها را از صحنه‌ها بگیریم تا همه یکدست شوند و این بخش سخت کار بود که همه آدم‌ها در فیلم یکدست دیده شوند.

 نقش آتابای واقعاً سخت بود و هادی حجازی‌فر واقعاً روی نقش خیلی کار کرد و زحمت کشید و حتی بیمار شد و کارش به بیمارستان کشید. خود ما تا از خوی به لوکیشن برسیم یک‌ساعت و نیم توی راه بودیم و بالاپایین‌های نقش سختی‌های بسیار داشت.

 من به حجازی‌فر می‌گفتم باید زندگی‌اش کنی و این را باید در نگاه آتابای ببینیم. فشار زیاد کار و خستگی باعث شد در دوهفته آخر او در سی‌سی‌یو بستری شود و خودش به‌خاطر روحیه‌ حرفه‌ای‌اش با وجود توصیه پزشکان که می‌خواستند به تهران برگردد، سر کار برگشت و کار را تمام کردیم.

فیلم ادای دین‌هایی در قاب‌های لنداسکیپ به عباس کیارستمی دارد و قرابت‌هایی با شکل فیلمسازی کارگردانی مثل نوری بیلگه جیلان. چقدر از این‌ها ارجاع است و چقدر زبان مشترک با آن فیلمسازان؟

من از همان اول که تصمیم به ساخت فیلم گرفتم خیلی به این کوه‌ها و لنداسکیپ‌ها و تپه‌ماهورها فکر می‌کردم و دلم می‌خواست خودم به‌عنوان تماشاچی در سینما با دیدنشان نفس بکشم و بگویم چه خوب که در این فیلم قرار نیست در و دیوار و خیابان و شهر ببینم و دلم می‌خواست در این فیلم چنین اتفاقی بیفتد.

 بله، سینمای عباس کیارستمی و نوری‌ بیلگه جیلان را دوست دارم اما من دنیای خودم را کشف و خلق کرده‌ام با برشی از زندگی مردی به‌نام آتابای. با همه سادگی‌ها و پیچیدگی‌ها؛ و راز و رمزها و شاعرانگی‌ها و نفس‌کشیدن در سینما. به خودم گفتم کاری کن که وقتی خودت را جای تماشاگر می‌گذاری همان‌قدر با فیلم همراه شوی، نفس بکشی و لذت ببری.»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر