نیکی کریمی گفتگویی با روزنامه صبا انجام داده و به سوال های ازاده مختاری پاسخ داده ،این مصاحبه اول دی ماه در خبرگزاری صبا منتشر شده است.
میتوان نیکی کریمی را تنها ستاره سینمای بعد از انقلاب ایران دانست که توانسته است بیش از دو دهه و نزدیک به بیست و پنج سال، ستاره بودن خود را مستمر حفظ کند سرآغاز حضور در سینما برای شما سال ۱۳۶۸ و با فیلم «وسوسه» ششمین اثر «جمشید حیدری»بود اما شناخته نشدید تا اینکه در فیلم سینمایی «عروس» به قول معروف راه یک شبه را صدساله رفتید و ستاره شدید، ستارهای که در ابتدا تنها به خاطر چهرهاش دیده شد ولی زمانی طول نکشید که، کاراکتر سازیهایی حرفهای به نمایش گذاشتی، ستاره شدن شاید آنچنان سخت نباشد وی ستاره ماندن سخت است آنهم در سینما که سعی برای حذف ستارهها نیز وجود دارد.
فکر میکنم ماندگاری هر جایگاهی به شخصیت هر انسان برمیگردد. به جهانبینیش، به اهمیتی که به خودش و کارش میدهد. به نظر من هرکسی درکار خودش اگر جدی بوده و حرفهاش برایش مهم باشد، با عشق، علاقه و ایمان پیگیر کارش میشود و قطعا موفق خواهد شد.
یک اتفاق شما را به سینما وارد کرد ولی در ادامه دراین عرصه ماندن تصمیمی بود که خودتان گرفتید و اما تنها بازیگر نماندید، در ادامه هر روز یک به اضافه به دنیای هنری خود افزودید، یک روز عکاسی، یک روز دستیاری،یک روز فیلمبرداری، تا امروز که یکی از کارگردانان زن سینمای ایران هستید، آن اتفاق اولی چه تحولی در زندگیتان ایجاد کرد؟
بله، آمدن من به سینما مثل آمدن خیلیهای دیگر اتفاقی بود ولی من سالها قبلتر ازآن همیشه از علاقهای که به تئاتر داشتم میگفتم، در برنامههای تئاتر مدرسه هم حضور همیشگی داشتم. به هرحال یک بخشی از اتفاقات قسمت است ولی علاقه و پشتکار باعث میشود تمرکز برای رسیدن به خواسته خود داشته باشید و این تمرکز راه رسیدن به دلخواه را ایجاد میکند.
فیلم «وسوسه» را امکان دارد خیلیها ندیده باشند ولی «عروس» را اکثرا دیدهاند، میتوان به جرات گفت اگر هفتاد میلیون جمعیت ایران باشد پنجاه میلیون این فیلم را دیدهاند.
خیلیها هم دو، سه مرتبه دیدهاند.
بله همین طور است از «عروس» گفتیم، فیلمی که درست دو سال بعد از پایان جنگ تحمیلی ایران و عراق بر پرده سینماهای کشور به اکران درآمد، درروزهایی که سینمای ایران ژانر عاشقانه کم به خود میدید و این فیلم با نمایش خود حال و هوای سینما و مخاطب را نسبت به سینما تغییر داد. خیلیها میگویند «عروس» کاملا تجاری است ولی به اعتقاد من این فیلم اثری بود که آن زمان اجتماع نیاز به دیدنش داشت، تماشای عشق در فضایی که به شدت درگیر دغدغههای اقتصادی پس از جنگ بود و نیاز به حال بهتری داشت، «عروس» را این روزها چگونه میبینید؟
اصطلاحی در مورد فیلمهای کلاسیکی که میماند وجود دارد که به آن «کالت مووی» میگویند، این آثار در واقع در همه کشورها در تاریخ سینما باقی میماند، فیلم «عروس» به نظرم یک موقعیت جادویی داشت، از این لحاظ که همه در آن فیلم تمرکز خیلی زیادی داشتند و نتیجهاش یک اتفاق جادویی بودکه همیشه برای کارهای «کالت» میافتد و در «عروس » هم افتاد.
به نظر من هم، «عروس» یک فیلم تجاری صرف نیست، خیلی لحظات زیبایی دارد، همان جادو باعث میشود، مرد، زن، جوان و مسن همه با قصه و فیلم ارتباط برقرار کنند و از همه بیشتر با آن همذات پنداری کنند. «عروس» در مورد رویاها و آرزوهاست. قصه از جوانی میگوید که در فقر دست و پا میزند و این میان عاشق میشود و خود را به هر دری میزند که شرایط ازدواج با دختر مورد علاقه خود را مهیا کند. این قصه مثل قصههای قدیمی است، این باعث میشود، همه مخاطبها احساس کنند این داستان را قبلا خوانده یا دیدهاند و خود را جای کاراکترهای فیلم میگذارند.
گفتید «عروس» از رویاها میگفت، سینمای امروزهای ما از رویا کم میگوید به شکلی که هشتاد درصد آثار امروزی به گفتن از این مبحث با مخاطب میپردازد که: «این که میبینی در جامعه هست، حواست باشد» اجتماعی ساختن هم عالی است ولی به طور کل سینمای ما به اجتماعی سازی با نگاه به زمان حال معطوف شده و به بخش تفریحی سینما که همراه با سرگرم کردن تماشاگر به شکل حرفهای و با ساختاری درست مباحث اجتماعی و روانشناختی را با او به صحبت بنشیند یا مثل عروس از رویاها بگوید، نداریم.
نمیتوانم بگویم سینمای ما پرداختن به این ژانرها را ندارد ولی بله خیلی کم است.
اگر در مورد این فیلم به عنوان فیلمی که با رویای مردم در ارتباط است گفته شد برای این بود که بعد از دیدن فیلم «عروس» مردم که سالن سینما را ترک کردند با خود این زمزمه ذهنی را داشتند: «دلم میخواهد عاشق شوم» یا «یادش بخیر فلان فرد را دوست داشتم». عاشقانههای فکر مردم بیدار شد، چرا تا این حد پرداخت به آثار عاشقانه در سینمای ما بیرنگ است، تاحدی که تعداد فیلمهای موفقی که دراین ژانر ساخته شده است به انگشتان دو دست هم نمیرسد؟
بله، آثار عاشقانه بسیار کم است و اگر هم هست آنقدر عمیق نیست که ذهن مخاطب را به فکر بیندازد. این همه فیلمهایی ساخته میشود که قصد دارند از عشق بگویند ولی مخاطب اصلا آن حس عشق واقعی و باورکردنی را از داستان نمیگیرد.
نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب، نامشان به عنوان اولین ستارههای سینمای ایران بعد از انقلاب ثبت شده است چگونه است که یک ستاره میتواند سه دهه خود را درخشان حفظ کند؟
میتوانم بگویم اولین اصل عشق و علاقه است، من اول راه بودم و میخواستم یاد بگیرم... و با علاقهای که داشتم جلو رفتم. بعد هم تمرکز بسیار مهم است. فکر کنم بعد هم پشتکار، جدی بودن، اصلا اهمیت به حاشیهها ندادن مهم است.
شما تمام شاخصههایی را که یک بازیگر باید داشته باشد تا جامعه شروع به حاشیه سازی برای وی میکند دارا هستید، حاشیهها با گفتن از ظاهر بازیگران شروع میشود بعد حاشیه سازان روی کارها و نوع زندگی و فعالیتهای اجتماعی فرد تمرکز میکنند ولی در تمام این سالها کمترین حاشیهگوییها از نیکی کریمی بود، شاید بتوان گفت آن اتفاق خوب برای این ستاره که توانسته است ستاره بودن خود را حفظ کند همین دوری از حاشیههاست، بازیگری که در فضای مجازی حضورش وجود دارد، در عرصههای مختلف اجتماعی و هنری حضور داشته است، هیچ وقت هم نشده که چند سال از دنیای بازیگری و سینما دور بماند، چگونه سیلاب حاشیهها را از خود دور نگه داشته؟
واقعا نمیدانم، فقط میدانم که وقتی خودت جدی هستی و داری کارت را جدی انجام میدهی آن حاشیهها به وجود نمیآیند ولی وقتی سطحی کار میکنی، حاشیهها سراغت میآیند. حالا اگر بخواهیم راجع به بازیگری صحبت کنیم همانطور که گفتم خیلی چیزها در شخصیت هر آدم نهفته است. من به دور از جنجال زندگی میکنم و سالها هم همینطور بوده. برای من بازیگری تیتر درست کردن برای روزنامههای زرد و خبرسازی نیست. من به علت دیگری به سینما آمدم.
وقتی به آثار سینمایی که شما در آن بازی داشتند نگاه میکنیم، فیلمهایی که بعد از «عروس» بازی کردید آثار متفاوتی بود، یک دفعه نیکی کریمی از یک بازیگرکه تنها چهرهاش مطرح شده بود به هنرمندی مبدل شد که کاراکترهایی را به تصویر میکشید که پردازش آنها ساده نبود. اغلب نقشهایی بود که نگاه سینما را به نیکی کریمی و بازیگریش تغییر داد. از اینهمه تغییر در ابتدای راه بگویید، تغییری که نه تنها در نحوه بازیگری شما بود که دنیای انتخاب نقشهایتان را نیز بهطور کل تغییر داد، چطور دچار این همه تغییر در تفکر و انتخاب در مورد سینما شدید؟
دنیایم تغییر نکرده بود، دنیای من همین بود. همان روزهای تصویر برداری فیلم «عروس» با بهروز افخمی و نعمت حقیقی ساعتها در مورد ادبیات و کتاب حرف میزدیم. بعد از فیلم «عروس» بازی در خیلی از فیلمهای تجاری به من پیشنهاد شد ولی من یکسال صبر کردم و با خود گفتم: «من یا در سینما کار نمیکنم و از این عرصه میروم یا اگرماندم تنها با کارگردانهای عمیق و مولف و با نقشهای جدی کار خواهم کرد». آن زمان بازیگران موفق سینما از نگاهم فاطمه معتمدآریا و سوسن تسلیمی بودند. برای شهرت به سینما نیامده بودم.
شهرت برایتان به قول معروف یک شبه کسب شده بود.
بله ولی میدانستم ماندگار بودن در سینما این نیست که مدام در کارهای مختلف کار کنم. تنها برای اینکه باشم و شهرت ادامه پیدا کند. میدانستم که در بازیگری باید بگیرم.
برای رسیدن به این هدف و صبوری برای نقشهای خوب و جدی آنهم در آن سن و سال به یک جرقه فکری قوی نیاز دارد به یک مشاور حرفهای. این مشاور میتواند از دل کلمات کتابها پیدا شود، در لحظههای دیدن آثار سینمای جهان و ایران و حتی همفکری خانواده برای اینکه بهتر و سنجیدهتر انتخاب کنید. جرقه کجا زده شد؟
تصوری بود که خودم داشتم. میدانستم اگر کمی اشتباه در انتخاب داشته باشم مسیر کار در سینما برایم تغییر میکند و همین دانستن به من دقت میداد.تصمیم گرفتم منتظر بمانم.
درست ولی برای رسیدن به این خواسته نیاز به دانش بازیگری غنیتری بود، کاراکترهایی که در «پری، سارا، برج مینو، دو زن و...» بازی کردید، نشان از تمرین بر نوع نقشآفرینیها داشت، این تغییر در نوع بازیگری چگونه شکل گرفت؟
یک مدت خودم را از سینما دور نگه داشتم، منتظر نقش درست بودم و در زمان این انتظار کتابهای روانشناسی و فلسفی زیاد خواندم، تلاش برای خودشناسی قویتری از خود داشتم. آن زمان کتابخوانیهایم خیلی عمیق بود. با نظم خاصی، کتاب میخواندم، نویسندهها را انتخاب میکردم و از اولین کتاب تا آخرین کتاب تا آن زمان منتشر شدهشان را میخواندم و بعد به سراغ نویسنده بعدی میرفتم و میخواندم. وقتی در چنین فضایی قرار میگیرید بر خودتان نیز تاثیر میگذارد.
بعد از بازی در «سارا» یکسال رفتم آمریکا، آنجا بودم که مهرجویی پیشنهاد بازی در «پری» را به من داد. «پری» با اینکه اقتباسی آزاد از رمان «فرانی و زویی» سالینجر بود اما به شکلی براساس خود من نوشته شده بود. دختری با درگیریهای ذهنی فراوان. آن روزها من نیز همچون کاراکتر «پری» درگیریهای فلسفی و سوالات زیادی داشتم. بنابر این احساس غریبگی با نقش «پری» نداشتم.
گفتید رفتید آمریکا، سفرکردید که در آن کشور طراحی بخوانید. این مسافرت در شرایطی شکل گرفت که در کشور خودتان تازه ستاره سینما شده بودید. برای ستاره ماندن نیاز به حضور در این عرصه بود ولی شما تصمیم گرفتید بروید. طراحی را میشد در ایران هم خواند، زمانی که قصد سفر کردید تصمیمی برای رفتن از ایران داشتید؟ به حتم دلیل دیگری جز درس خواندن وجود داشت، چه چیزی شما را به فرودگاه مهرآباد آن زمان رساند و رفتید؟
علت رفتن این بود که سینما و ستاره بودن سینما برایم کافی نبود. میدانستم که از زندگی بیشتر میخواهم، در آن سن و سال میخواستم بیشتر درس بخوانم و بدانم. چنین افکاری در سرم میچرخید. وقتی هم رفتم، در آن مقطع زمانی بازی در فیلمهایی در آنجا به من پیشنهاد شد. میتوانستم بازی کنم و بمانم ولی وقتی پیشنهاد «پری» به من شد برگشتم.
بعد از بازگشت به ایران در آثار موفقی حضور داشتید و کاراکترهای خوبی هم خلق کردید. فیلمهایی که بعد از ساخت راهی جشنواره فجر میشدند، داوران آثار را میدیدند، بعضا کاندید بهترین بازیگر هم میشدید ولی سیمرغ دردستانتان جای نمیگرفت، سالها این اتفاق در فستیوال سینمایی ایران برایتان رخ داد، اینجا به سیمرغ نمیرسیدید ولی همزمان با همان فیلمها در جشنوارههای جهانی درخشان دیده میشدید و جوایز بسیاری را کسب کردید، این جایزه نگرفتنهای خود در ایران را برگرفته از نگاه مردانه داوران میدیدید یا علت این تفاوت در نظر داوران ایرانی و خارجی را چیز دیگری میدانید؟
ماجرای کاندیدا شدن برای سیمرغ از همان ابتدا با عروس، سارا و پری و دوزن و... پشت سرهم وجود داشت. به عنوان بازیگری که داشت کار میکرد کاندیدا شدن برایم خوشایند بود. اینکه این همه سال جایزه دریافت نمیکردم برایم عجیب بود ولی همان زمان هم فکر میکردم شاید حق دریافت سیمرغ برای دیگری بوده است. یادم نمیآید که ناراحت شده باشم که: «این جایزه حق من بود». من هم میخواندم که منتقدان در پس آن جایزهها که به من نمیرسید نظری متفاوت با داوران داشتند، مردم هم اعتقاد دیگری داشتند. در آن روزها تنها این فکر را با خود داشتم که اگر چیزی تحت عنوان حق وجود دارد از بین رفتنی نیست. اگر حقی داشته باشید، یک جای دیگری به شما خواهد رسید. هنوز هم به این اصل اعتقاد دارم بنابراین با خود اینگونه میگفتم: «شاید به نفعم است، تمرکزم را بیشتر میکند تا بهتر کار کنم و الکی گول این را نمیخورم که الان جایزه گرفتم و خیلی بزرگ شدهام و مانع پویاییام شود». البته همان ابتدا با بازی در نقش «سارا» جایزه صدف نقرهای را از چهل و یکمین جشنواره فیلم سن سباستین (اسپانیا، ۱۹۹۳) که یکی از چهار، پنج جایزه مهم جهان است، دریافت کردم. حتی اولین داوری سینمای جهان در چهل و سومین جشنواره بینالمللی فیلم تسالونیکی، یونان انجام دادم، رییس جشنواره به من گفت: «من فیلم سارا را در سن سباستین دیده بودم و تو همان بازیگری هستی در آن جشنواره جایزه گرفته بودی».
تکرار چنین اتفاقاتی در جشنواره فجر آن هم در طی سالیان، به شکلی شده است که خیلی از هنرمندان این عرصه اینگونه میگویند: «فجر یک میهمانی سینمایی است، به هر کسی دوست دارند جایزه میدهند، زیاد هم خوب بودن هنرمند سیمرغ گرفته مهم نیست مگر اینکه آنقدر هنر آفرینی درخشان باشد که نشود از کنارش ساده گذشت و گرنه به یکسری دوست دارند سیمرغ بدهند و میدهند». نگاهها را نسبت به جشنواره فیلم فجر سرد کرده است. هستند هنرمندان مطرحی که میگویند: «دیگر برایمان مهم نیست به جشنواره فجر میرسیم یا نمیرسیم». تکرار انتظار به حق رسیدن و نرسیدن باعث شده است بعضیها دلسرد شده و نگاه از این فستیوال برگرفتهاند.
_من این اعتقاد را ندارم. بهخاطر اینکه جشنواره فجر به هرحال اتفاق و رویداد سینمایی سال کشور ماست و قطعا برای خیلیها این فستیوال مهم است.
بپردازیم به سال هشتاد، زمانی که به این نتیجه رسیدید دیگر تنها بازیگری کافی نیست، الان میخواهم فیلم بسازم و فیلمسازی برایتان با یک مستند شروع شد «داشتن یا نداشتن». این اولین تجربه کارگردانی شما بود، چرا سوژه ناباروری را برای اولین فیلمی که نام نیکی کریمی به عنوان کارگردان آن مطرح میشد انتخاب کردید؟
من در یک روز نگفتم دیگر تنها بازیگری بس است. من از سالی که «طعم گیلاس» ساخته شد با کیارستمی همکاری کردم. در مسیر این همکاریها متوجه شدم، این سینما، همان دنیایی را دارد که دوست دارم. سینمایی که واقعیت است، سینمای بدون اتفاقات عجیب و غریب.
آن زمان خانهام در منطقه زعفرانیه بود، دقیقا رو به روی یک مرکز ناباروری، یعنی من هر روز صبح از پنجره آدمهایی را میدیدم که به آن مرکز میآمدند و میرفتند، زوجهایی که از ساعت پنج و شش صبح مقابل در مرکز مینشستند تا وارد شوند و راهی برای حل مشکل خود بیابند. یک روز از خانه که بیرون آمدم یکی از خانمهای مراجعه کننده به آن مرکز را سوار ماشین کردم. در راه از او سوال کردم: «شما به این مرکز آمده بودید؟» گفت: «بله، سه مرتبه است آر بی اف کردهام ولی جواب مثبت نگرفتم و زندگیم رو به بنبست رفته است و چارهای جز جدایی از همسرم ندارم». او میگفت و من با خود فکر میکردم: «من در یک سنی با خودم تصمیم گرفتم که بچهدار نشوم، حالا یک آدمی همسن و سال من تا این حد دنبال بچهدار شدن است و زندگیش به این بچهدار شدن و نشدن وابسته است. در این جهان چه خبر است؟» این سوال ذهنیام را با سیفاله صمدیان که او نیز آن سالها با کیارستمی همکاری میکرد مطرح کردم و او گفت: «سوژه فیلم مستند خوبی است. قضیه را با کیارستمی مطرح کردم و هم تهیهکنندگی کار را به عهده گرفت. یکسالی درگیر ساخت این مستند بودیم و فیلم «داشتن یا نداشتن» را ساختیم.
همان روزهای که این مستند اینسو و آنسو اکران میشد، من نوشتن فیلمنامه «یک شب» را شروع کردم. فکر کنم همان روزها «دیوانه از قفس پرید» را بازی میکردم و یادم هست که کتابی هم در حال ترجمه داشتم. من همیشه دنبال ادبیات بودم. ده سال با کیارستمی همکاری کردم و همه اینها در کنار هم تجربه اندوزی برایم شد و تصمیم گرفتم اولین فیلم بلندم را بسازم.
از کیارستمی گفتید و حال وقتی فیلمهایی که شما کارگردانشان بودید را به تماشا مینشینیم همان ریتم و سبک کیارستمی را دارد که بین مستند و داستانی قرار میگیرد. در فیلمسازی تحت تاثیر کیارستمی هستید؟
سینما هم از هنرهای دیگر جدا نیست. در سینما هم هر کسی به سبکی کار میکند. دنیای ذهنی و جهانبینیم خیلی به کارهای کیارستمی نزدیک است.
شاید بتوان گفت بعد از عباس کیارستمی بیشترین آمار داوری در فستیوالهای خارجی را نیکی کریمی از ایران داشته است، بیش از سی داوری در جشنوارههای مطرح سینمایی دارید. به نظرتان زن بودن شما به عنوان یک هنرمند از ایران در انتخاب داور مطرح بوده یا نه، دلیل دیگری وجود داشت که تمایل داشتند شما به قضاوت فیلمهای آنها بنشینید.
تمام این سالها در جشنوارههای جهانی کارهای مرا میدیدند، گذشته از آن در سالهای پیش تمام داوران این جشنوارهها به فستیوال فجر میآمدند و آثار را میدیدند و مشاهده میکردند که من بازیگری هستم که هر سال فیلم در جشنواره دارم (دوزن، نیمه پنهان، واکنش پنجم، دیوانه از قفس پرید) فیلمهایم را میدیدند. خیلی از این فیلمها هم در جشنواره مختلف جهان جایزه کسب کرده بود.
«یک شب» اولین فیلم بلندی بود که نام کارگردانی شما را برخود داشت و در ادامه «چند روز بعد» ساخته شد، دو فیلم که شما در ایران ساختید، اینجا اجازه اکران پیدا نکرد و مورد بیتوجهی قرار گرفت ولی آنسوی مرز، در جشنوارههای بزرگ مثلا در «کن» درخشید. در ادامه باز فیلم ساختید. اینجا با بیتوجهی مواجه شد تا رسید به «شیفت شب» که انگار دیگر چارهای جز توجه نشان دادن نبود.
برای من هم بسیار دردناک بود. مثلا «یک شب» به جشنواره کن رفت و درخیلی جشنوارهها دیده شد که خیلی هم خوب بود ولی به هرحال هر فیلمسازی وقتی اثرش در کشور خودش اکران میشود تازه حس میکند فیلم ساخته است.
«سوت پایان» فیلم خوبی بود ولی بهنظرم خیلی در حقش اجحاف شد. در بخش رقابتی جشنواره نبود، در یک بخشی قرار گرفت که دیده نشد.
نگاه سینماگرانی که نامشان به عنوان هنرمندان برجسته جهانی مطرح است در فضای داوریهایشان به آثار شما مثبت بوده و آنها را برجسته دیدند، صادقانه بخواهید بیان کنید به نظرتان فیلمهای شما موفق بود یا اینکه اثری به کارگردانی یک زن ایرانی از خاورمیانه، سرزمین ناشناخته آنها آمده بود توجهها را به خود جلب میکرد؟
فکر نمیکنم موقعیت مکانی و جنسیت کارگردان برایشان مطرح باشد. همان طور که گفتید سابقه دهها داوری سینما در جشنوارههای مختلف داشتم. در همین آخرین داوری که وایادولید اسپانیا بود ما تمام جوایز اصلی را به دو فیلم ایسلندی دادیم. در همان جشنواره آثار ایرانی هم بود ولی جوایز در نهایت به این دو فیلم داده شد ولی به هرحال کتمان نمیکنم که یک جشنوارههایی در یک زمانهایی تصمیم میگیرند که حرکتهایی سیاسی انجام دهند ولی این همیشگی نیست.
«شیفت شب» اولین فیلم سینمایی از شماست که بعد از سه فیلم دیگرتان که به اکران نرسید اکنون در سینماهای ایران بر پرده اکران است. به عبارتی بالاخره فیلمی از شما موفق به دریافت مجوز اکران عمومی شد، از حس عبور از بن بست اکران بگویید از اینکه مردمان ایران میتوانند فیلمی از شما را ببینند؟
خیلی خوشحالم. خوشحالم از بابت اینکه مردم حس فیلم را دریافت کردهاند. همذاتپنداری اتفاق افتاده است چون قصه از حال حاضر میگوید، مردمانش از طبقه متوسط هستند، انسانهایی که چنگ میاندازند تا به شکلی به آرمانهای خودشان برسند.
یادم هست وقتی دوسال پیش داشتیم با علی اصغری داشتیم فیلمنامه را بازنویسی میکردیم، کامبوزیا پرتوی، کیانوش عیاری، خیلیها بودند، صحبت که میکردیم گفتم: الان وقتی پیچ تلویزیون را باز میکنیم، همه شبکهها بانکها و مراکزی را نشان میدهند که خبر از جایزههای زرین میدهند، قصه یک آدمی را میخواهم که همین الان پیچ تلویزیون را بازکرده، جلو زن و بچهاش میگوید: من میخواهم این زندگی را برایتان فراهم کنم و هر کسی راهی برای رسیدن به این فکرش را پیدا میکند».
تحریمها خیلی به مردم فشار آورد. حالا هر کسی به یک نحوی، آن که بیزینس کلان داشت یک عالمه شکست خورد، طبقه متوسط هم مثلا ماشینش را فروخت، این کار و آن کار را انجام داد که مثلا سرمایهاش را دو برابر کند که این میان خیلیها هم شکست خوردند. این فیلم در مورد چنین آدمهایی است. به نظرم اگر مردم با «شیفت شب» ارتباط برقرار میکنند برای این است که هر کسی یک کمی از این راهی که کاراکتر مرد قصه میرود، رفته است. از سوی دیگر در بخش خانواده داستان، عدم ارتباطی که بین زوج قرار دارد هم نکته دیگری بود که این روزها در جامعه وجود دارد.
خانوادههایی که از هم دور هستند و پشت اینترنت دنبال فضای خود هستند. خانوادههایی که به ظاهر با هم هستند ولی در حقیقت از هم جدا شدهاند. شعار فیلم ما «با من حرف بزن» است. برای این دلیل این شعار انتخاب شد که اگر مرد داستان از ابتدا آمده بود و حقیقت را به همسرش گفته بود شاید مسیر راه دیگری میرفت. به هرحال من فکر میکنم هر تماشاگر یک بخش از خودش را در این فیلم میبیند. علت اینکه مردم با این فیلم ارتباط برقرار میکنند این است که در مورد همین دوره است و کلنجارهای این روزها مردم میگوید
در بخش پردازش به هویت کاراکتر زن داستان برایم خیلی مهم بود که زنی را نشان دهم که نمونه یک زن ایرانی است، زنی که حاضر است هر فداکاری برای زندگی خود انجام دهد. میخواستم کاراکتر زنی را نشان دهم که در کنار همه این فداکاریها ،گلیم خود را از آب بیرون میکشد و در مشکلات خود را نمیبازد.
در سکانس آخر فیلم ناامیدی پخش نمیشود، یک امید در میان آن همه بدبختی برای کاراکترهای داستان ایجاد میشود، فکر میکنید این «امید» باعث شد که بتوانید مجوز ساخت «شیفت شب» را دریافت کرده بسازید و به اکران هم برسانید؟
من حتما دلم میخواست این «امید» در فیلم وجود داشته باشد. به هر حال وقتی صحبت از خانواده میشود و افرادی که تلاش کردهاند، قطعا باید به نتیجه رسید، تلاش نتیجه میدهد و من میخواستم این اصل در این فیلم باشد.
در بازیگریهای لیلا زارع، در سکانسهایی انگار خود شما هستید، مثلا در سکانسی که به درمانگاه میرود تا آن زن را ببیند، وقتی درحال صحبت با هم هستند، حرکات، نوع نگاه، طرز بیان کلمات، همه و همه جنس بازیگریهایی که از شما دیده بودیم تداعی میکرد، چقدر در کاراکتر سازی ناهید با بازی لیلا زارع شما دخالت داشتید؟
این بعید نیست، این نقش خیلی مهم بود، برای رسیدن به فضایی که من از ناهید قصه میخواستم با لیلا زارع خیلی کار کردیم.
خودتان در فیلم بازی کردید، در نقشی که نقش اول نیست. با اینهمه حساسیت روی نقش ناهید داستان چرا خودتان آن را بازی نکردید؟
کارگردانی، تهیهکنندگی و بازیگری همه با هم کار سادهای نیست. بهخصوص که نقشی که بازی کردم نیز برایم مهم بود. به نظرم ساختار آن کاراکتر نیز احتیاج به دقت بسیاری داشت، چند نفر هم آمدند و برای بازی در آن نقش تست دادند ولی انتخاب نشدند، در نهایت خودم بازی کردم.
رنگ فیلم را کرم و آبی خیلی ملایم انتخاب کردید برای چنین قصهای چه شد که به انتخاب این رنگ برای فیلم رسیدید؟
ما چند روزی برای اتانولاژ رنگ فیلم وقت صرف کردیم، رنگهای مختلفی را بررسی کردیم و درنهایت به این رنگها رسیدیم به نظرمان این رنگها با فضای ترس و دلهره فیلم هماهنگی داشت.
نام شما دیگر به عنوان کارگردان زن در سینمای ایران مطرح است. کارگردانی سخت است، یک زن کارگردان در ایران بودن چه سختیهای به اضافهای دارد؟
همیشه این را میگویم که اگر مشکلی وجود دارد برای زن و مرد یک جامعه یکی است، واقعیت این است که چون جهان و جامعه مردانه است بنابر این مردها گروههای خودشان را دارند، دور هم مینشینند، این به آنها کمک میکند، تعدادشان هم در اصناف و ارشاد بیشتر است، بنابراین وقتی یک خانم میخواهد فیلم بسازد خیلی تنها است. وقتی تنها باشی و تصمیم هم داشته باشی مستقل کار کنی خیلی سخت است و خیلی فشار مشکلات بیشتر خودنمایی میکند. فیلمسازی یکی از سختترین کارهای جهان است و برای یک زن فیلمساز مشکلات خیلی بیشتر است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر